هر روز صبح که از خواب بیدار میشوید، صدها انتخاب پیش روی شماست. چای بنوشید یا قهوه؟ این لباس را بپوشید یا آن یکی؟ این پیام را ارسال کنید یا نه؟ ما عمیقاً حس میکنیم که ناخدای کشتی وجود خود هستیم و این انتخابها آزادانه از اراده ما سرچشمه میگیرند. اما علم و فلسفه، پتکهای سنگینی بر این باور قدیمی فرود آوردهاند. آیا این حس کنترل، تنها یک توهم خوشایند است؟

برای اینکه بفهمیم چه چیزی را به چالش میکشیم، بیایید «اختیار» را در یک طیف ببینیم.
جلبک: در پایینترین سطح، یک جلبک قرار دارد. رفتار او قابل پیشبینی و محصول مستقیم ژنتیک و محیط (نور و مواد مغذی) است. او «انتخاب» نمیکند؛ فقط واکنش نشان میدهد. در دنیای او، اختیار صفر است.
شامپانزه: یک شامپانزه میتواند بر یک غریزه آنی غلبه کند تا به هدفی بهتر برسد (مثلاً با ساختن یک ابزار ساده). این یک سطح ابتدایی از کنترل و آزادی عمل است.
انسان: در اوج این طیف، انسان قرار دارد. ما میتوانیم به آیندههای دور فکر کنیم، مفاهیم انتزاعی مثل «عدالت» را بسنجیم و بر اساس ارزشهایمان تصمیم بگیریم. این توانایی پیچیده برای تامل و تصمیمگیری، همان چیزی است که ما آن را اختیار مینامیم.
تا اینجا همه چیز خوب به نظر میرسد. اما دو چالش بزرگ، این جایگاه ویژه را متزلزل میکنند.
جهان ما بر اساس قوانین فیزیک کار میکند؛ یک زنجیره بیپایان از علت و معلول. از انفجار بزرگ (بیگ بنگ) تا همین لحظه، هر رویدادی، نتیجه رویدادهای قبل از خود بوده است.
مغز شما یک استثنا نیست. مغز یک سیستم فیزیکی پیچیده است که از اتمها، نورونها و فعل و انفعالات الکتروشیمیایی تشکیل شده. هر فکری که از ذهن شما میگذرد و هر تصمیمی که میگیرید، محصول نهایی وضعیت قبلی مغز شماست. آن وضعیت نیز محصول وضعیت قبل از آن است و این زنجیره تا ابتدای زمان ادامه دارد.
فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، پیر سیمون لاپلاس، در قرن هجدهم این ایده را به زیبایی بیان کرد: اگر یک موجود هوشمند (که به «شیطان لاپلاس» مشهور شد) موقعیت و سرعت تمام ذرات عالم را در یک لحظه بداند، میتواند با استفاده از قوانین فیزیک، تمام آینده و گذشته را به طور کامل پیشبینی کند، از جمله تمام تصمیماتی که شما در زندگیتان خواهید گرفت.
حال اگر انتخابهای شما حلقههایی از پیش تعیینشده در این زنجیره علت و معلولی کیهانی هستند، «آزادی» دقیقاً در کجای این معادله قرار میگیرد؟

اگر استدلال فلسفی شما را قانع نمیکند، شواهد آزمایشگاهی حتی نگرانکنندهتر هستند.
آزمایش بنجامین لیبت (Benjamin Libet): این آزمایش نقطه عطفی در این بحث بود. از شرکتکنندگان خواسته شد هر زمان که اراده کردند، دکمهای را فشار دهند و لحظه دقیق تصمیمشان را یادداشت کنند. همزمان، فعالیت الکتریکی مغز آنها ثبت میشد. نتیجه تکاندهنده بود: حدود نیم ثانیه قبل از اینکه فرد آگاهانه تصمیم به حرکت بگیرد، یک سیگنال مغزی به نام «پتانسیل آمادگی» (Readiness Potential) در مغز او شکل میگرفت. به بیان ساده: مغز شما فرآیند تصمیمگیری را قبل از اینکه «شما» از آن آگاه شوید، آغاز کرده بود. این یعنی حس «اراده کردن» شما، شاید تنها مشاهده دیرهنگام تصمیمی باشد که قبلاً در ناخودآگاه مغزتان گرفته شده است.
آزمایش جان-دیلن هینز (John-Dylan Haynes): با استفاده از فناوریهای جدیدتر مانند fMRI، دانشمندان این ایده را یک قدم فراتر بردند. در آزمایشهایی که در موسسه ماکس پلانک انجام شد، تیم دکتر هینز توانست با تحلیل فعالیت مغزی افراد، با دقت قابل توجهی پیشبینی کند که آنها کدام دکمه (چپ یا راست) را فشار خواهند داد، آن هم تا ۷ الی ۱۰ ثانیه قبل از اینکه خودشان آگاهانه تصمیم بگیرند!

اگر دانشمندی با نگاه کردن به مغز شما، میتواند پیش بینی کند من چند ثانیه بعد چه چیزی را انتخاب خواهم کرد، آیا واقعاً میتوان گفت که این انتخاب «آزادانه» بوده است؟
این دیدگاه معتقد است که «منِ» آگاه ما، مدیرعامل ذهن نیست؛ بلکه بیشتر شبیه مسئول روابط عمومی است که تصمیمات گرفتهشده در هیئت مدیره را توجیه میکند. بخش عظیمی از فرآیندهای ذهنی ما در اعماق ناخودآگاه رخ میدهد و ما به دلایل واقعی اعمالمان دسترسی نداریم.
دو پدیده علمی جالب در این زمینه عبارتند از:
پدیده آمادهسازی (Priming): ذهن ما به شدت تحت تأثیر محرکهای ظریفی است که حتی متوجهشان نمیشویم. در یک آزمایش کلاسیک (که توسط جان بارگ و همکارانش انجام شد)، از گروهی از دانشجویان خواسته شد با کلمات مرتبط با پیری (مانند خسته، چین و چروک، خمیده) جمله بسازند. سپس مشاهده شد این گروه در مقایسه با گروه دیگر، آهستهتر در راهرو قدم برمیداشتند، بدون اینکه خودشان دلیل این تغییر رفتار را بدانند. ذهن آنها به طور ناخودآگاه برای «پیر بودن» آماده شده بود.
اگر یک کلمه ساده میتواند رفتار فیزیکی شما را بدون اطلاعتان تغییر دهد، چند درصد از تصمیمات روزمره شما تحت تأثیر تبلیغات، موسیقی پسزمینه یا تجربیات فراموششده دوران کودکیتان است؟
پدیده کورانتخابی (Choice Blindness): این پدیده حتی عجیبتر است. در یک آزمایش (توسط پیتر یوهانسون و همکارانش)، به شرکتکنندگان دو عکس از دو چهره نشان داده شد و از آنها خواسته شد بگویند کدام یک جذابتر است. سپس، آزمایشگر با تردستی، عکسی را که انتخاب نشده بود به آنها میداد و میپرسید: «میتوانید توضیح دهید چرا این چهره را انتخاب کردید؟». به طرز شگفتانگیزی، اکثر افراد نه تنها متوجه جابجایی عکس نمیشدند، بلکه با جزئیات کامل شروع به توجیه و دلیلتراشی برای انتخابی میکردند که اصلاً انجام نداده بودند! («من این یکی رو انتخاب کردم چون لبخندش گیراتره»، در حالی که عکس اصلی لبخند نداشت).
اگر ما به این راحتی برای انتخابهایی که نکردهایم دلیلتراشی میکنیم، چقدر میتوانیم به دلایلی که برای انتخابهای واقعیمان میآوریم، اعتماد کنیم؟ آیا ذهن ما یک «ماشین داستانساز» نیست که فقط پس از وقوع یک عمل، روایتی منطقی به آن الصاق میکند؟
آیا ما فقط تماشاچی هستیم؟ این شواهد، این تصویر آشنا از خودمان به عنوان یک «فاعل مختار» را به شدت به چالش میکشند. آنها نشان میدهند که شاید حس اختیار ما، یک محصول جانبی تکاملی باشد؛ یک رابط کاربری مفید که مغز برای ما ساخته تا بتوانیم در جامعه زندگی کنیم و برای اعمالمان احساس مسئولیت کنیم.
البته این پایان داستان نیست و فلاسفه پاسخهای بسیاری به این چالشها دادهاند. اما نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که باور به اختیار مطلق، با بهترین دانش ما از فیزیک و عصبشناسی مطابق نیست.
شاید، همانطور که شوپنهاور میگفت: «انسان میتواند آنچه را میخواهد انجام دهد، اما نمیتواند بخواهد که چه چیزی را بخواهد.»