در ادامه پست قبل که به نظریات ابن سینا و رویکرد طب سنتی ایرانی به بدن انسان و سلامت و بیماری آن پرداختیم در این پست سعی میکنم توضیح دهم چرا آن دیدگاه درست نبود و چه یافته ای هایی طب سنتی ایرانی را باطل ( نه تکمیل) کرده است. ابنسینا یک نابغه بود. او در زمانی زندگی میکرد که هیچ ابزار دقیقی وجود نداشت. نه میکروسکوپی، نه آزمایش خونی، نه درکی از سلول یا باکتری. او فقط میتوانست «ببیند»، «بشنود» و «حدس بزند».
بر اساس این حدسها، او و دانشمندان همعصرش یک مدل هوشمندانه ساختند: نظریهٔ اخلاط. آنها گفتند بدن ما از چهار مایع اصلی (صفرا، سودا، بلغم و خون) ساخته شده و تمام بیماریها در اثر به هم خوردن تعادل این چهار مایع ایجاد می شوند. این بهترین «نظریه» برای هزار سال پیش بود.
اما علم، داستانِ حدس زدن و بعد «امتحان کردن» آن حدسهاست. از حدود ۴۰۰ سال پیش، دانشمندان ابزارهای جدیدی ساختند و شروع به تست کردن این نظریهٔ هزار ساله کردند.
نتیجه؟ این نظریه نه تنها «قدیمی» بود، بلکه «از اساس اشتباه» هم بود. بیایید ببینیم این ایده چطور فرو ریخت:

داستان قدیمی (طب سنتی): کبد شما غذا را میگیرد و آن را تبدیل به چهار خلط میکند. این اخلاط در بدن «مصرف» میشوند (مثل بنزین در ماشین). اگر کبد شما مثلاً «خون» (دم) زیادی بسازد، شما دچار «غلبهٔ دم» میشوید. درمان چیست؟ خون اضافی را بیرون بکشیم! (منطق حجامت و فصد).
کشف علمی (ویلیام هاروی): در قرن ۱۷، هاروی با تشریح دقیق نشان داد که خون اصلاً «مصرف» نمیشود! قلب یک پمپ است و خون در یک «حلقهٔ بسته» (رگها) دائم میچرخد و همچنین کبد خون را نمیسازد. (بلکه مغز استخوان میسازد).
چرا این کشف، مهم بود؟ چون کل منطق «غلبهٔ خلط» را نابود کرد. اگر خون در یک چرخهٔ بسته است، پس «زیاد بودن» آن به شکلی که طب سنتی میگفت، بیمعناست. این کشف مثل این بود که بفهمیم زمین گرد است؛ دیگر نمیشد با نقشهٔ «زمین تخت» قبلی کار کرد. کل سیستم باید دور ریخته میشد.
داستان قدیمی: بدن ما ترکیبی از این چهار مایع است.
کشف علمی (قرن ۱۹): میکروسکوپ اختراع شد و دانشمندان به بدن نگاهی «از نزدیک» انداختند. آنها چه دیدند؟ نه صفرا و نه سودا. آنها سلول ها را دیدند!
بدن ما یک کیسهٔ پر از مایعات نیست؛ بلکه یک ساختمان عظیم است که از میلیاردها آجر کوچک به نام «سلول» ساخته شده. کلیهها، مغز، پوست و کبد همه از سلولهای تخصصی ساخته شدهاند.
چرا این کشف مهم بود؟ چون نشان داد طب سنتی داشت به سمت اشتباهی نگاه میکرد. وقتی کلیهٔ شما از کار میافتد، مشکل «غلبهٔ بلغم» نیست؛ مشکل «مرگ سلولهای کلیه» است. وقتی کبد چرب میشود، مشکل «فساد صفرا» نیست؛ مشکل «تجمع چربی» درون سلولهای کبد است.

داستان قدیمی: چرا تب میکنیم؟ چرا وبا میگیریم؟ طب سنتی میگفت: چون یکی از اخلاط در بدن «فاسد» یا «متعفن» شده است.
کشف علمی (پاستور و کخ): این دو دانشمند با میکروسکوپ به سراغ همان «خلط فاسد» رفتند و دیدند موجودات زندهای در آن شناورند!
آنها «میکروبها» را کشف کردند. ناگهان معلوم شد که بیشتر بیماریها (عفونتها، تب، طاعون) کارِ یک «فساد درونی» نیست، بلکه «حملهٔ یک دشمن خارجی» است. تب و التهاب هم خود بیماری نیستند، بلکه «واکنش سیستم ایمنی» بدن ما برای جنگیدن با آن مهاجمان است.
چرا این کشف، طب سنتی را بازنشسته کرد؟ چون شما نمیتوانید با «سکنجبین» یا «عرق کاسنی» یک باکتری مهاجم را بکشید. شما به «آنتیبیوتیک» نیاز دارید که مستقیماً آن میکروب را هدف قرار دهد.
داستان قدیمی: طب سنتی برای توضیح شخصیت هم نظریه داشت. میگفت آدم «سوداوی» افسرده است (چون سودا زیاد دارد)، آدم «صفراوی» عصبی است (چون صفرا زیاد دارد) و آدم «دموی» شاد و پرانرژی است (چون خونش زیاد است).
کشف علمی (قرن ۲۰): علوم اعصاب و غدد درونریز به ما نشان دادند که خلقوخو و رفتار ما هیچ ربطی به این چهار مایع خیالی ندارد.
افسردگی ربطی به «سودا» ندارد؛ به اختلال در «سروتونین» (یک پیامرسان شیمیایی در مغز) مربوط است.
انرژی ربطی به «گرمی مزاج» ندارد؛ به «هورمونهای تیروئید» ربط دارد.
خشم و هیجان ربطی به «صفرا» ندارد؛ به «آدرنالین» و ساختارهای مغزی مثل «آمیگدال» مربوط است.
چرا این کشف، میخ آخر بود؟ چون ثابت کرد که حتی «روانشناسی» طب سنتی هم بر مفاهیمی بنا شده که وجود خارجی ندارند.
اصرار بر طب سنتی در دنیای امروز، مثل این است که بخواهید با «نقشهٔ جغرافیای بطلمیوس» (که هزاران سال پیش کشیده شده) با هواپیما پرواز کنید. آن نقشه در زمان خودش یک شاهکار بود، اما امروز میدانیم که قارهٔ آمریکا و استرالیا را ندارد و ابعادش کلاً اشتباه است.

مشکل اصلی «جایگزینی» است. خطرناکترین بخش ماجرا این است که فرد، درمان واقعی و اثباتشده را به نفع یک تئوری باطلشده رها کند.
وقتی کسی که فشار خون بالا دارد، به جای داروی کنترل فشار، به سراغ «آب زرشک برای کاهش غلبهٔ دم» میرود، او مستقیماً به سمت سکتهٔ مغزی قدم برمیدارد.
وقتی کسی که عفونت باکتریایی دارد، به جای «آنتیبیوتیک»، «عرق بیدمشک برای رفع خلط فاسد» میخورد، او به عفونت اجازه میدهد که تمام بدنش را بگیرد.
ما به ابنسینا به عنوان یک فیلسوف و یک متفکر بزرگ احترام میگذاریم، اما برای درمان بیماریهایمان، به علمی نیاز داریم که بر اساس «واقعیت» بدن (یعنی سلولها، ژنها، میکروبها و هورمونها) ساخته شده، نه «حدسهای» هزار سال پیش.