آرامش دوستدار
شک ابتدای اندیشیدن است..... .
شك چیست و چه بُردی دارد؟
مگر می شود بدون شک اندیشید ؟؟
هر ایرانی پس از هزاروچهارصدسال اسلامیت جسمی و روحی نخست باید بهخودش ظنین شود و در نتیجه - بهریشههای فرهنگیاش، بهریشههای فرهنگی كه او نیز بهنوبهی خود نشانهی بیثمری و نازایی آن است.
باید بدگمانی را از خودش آغاز كند كه مسطوره و مخرجی منفرد از رویداد تاریخ ایران اسلامیست.
باید از سرگذشت برونی، درونی، شخصی، خانوادگی و اجتماعی خودش آغاز كند، تا برسد بهگونهها و نهادهای احساسی، ذهنی و روحی دیگرانی كه چون او منفرداتی زنده از این تاریخ و فرهنگاند و چنین رویدادی را بهنوبه و بهگونهی خود مستند میسازند. باید در هرچه از فرهنگ دینی و ملیاش میبیند، میشنود و میخواند بهتردید بنگرد، برای آنكه عموماً و معناً جز داستانپردازی، نقالی و رجزخوانی نبوده است. میان این نمایشها حتا یك مورد نمیتوان یافت كه پرسیدن را در ما برانگیزد و ذهن ما را برای اندیشیدن بپروراند. باید بنا را براین بگذارد كه قرنها افسونزدگی، نابخردی، منگی جبلیشده، نیرنگ، خوشخدمتی و راحتطلبی، همراه با خواری و سستعنصری در برابر خودكامگیها و پیشواییهای فردی و فرقهیی دستبهدست هم دادهاند تا این فرهنگ و موجود ایرانی ـ اسلامی آن را پدید آوردهاند. آنگاه ببیند چگونه با چنین موجودی كه نخست خود او باشد و سپس دیگری میتوان و باید درافتاد. شاید نخستین و تنها ملاك و محك درافتادن در وهلهی اول برای «ما بافرهنگها» این باشد كه ببینیم خود ما بهعنوان گوینده یا نویسندهی ایرانی چه چیز را به چه منظوری میگوییم و مینویسیم، از گفتن و نوشتن چه چیز میپرهیزیم، حتا در آن ناتوانیم و به چه سبب. نكند اصلاً آنچه میگوییم و خصوصاً مینویسیم برای ردگمكردن بهخودمان در مورد خودمان باشد، در مورد آنچه باید نیندیشیده، ناگفته و نانوشته بماند، تا مچ ما بهعنوان پسماندههای تاریخی كه سراسرش را در لاف وگزاف خود از شكوه دورهی ایرانی و مواهب دورهی اسلامیاش آذین بستهایم بازنشود. نكند این شگرد چنان در ما عجین شده كه بهصورت مكانیسم دفاعی و وسیلهی مطلق صیانت نفس تاریخی و فرهنگیمان درآمده است. و ما این را بهروی خود نمیآوریم، یا اصلاً بدان آگاه نیستیم. معنیاش در این مورد اخیر البته این خواهد بود كه در نهایـت معصومیت به دروغ شهادت میدهیم، با نادانـی و ناآگاهیمان. در اینصورت باید همینجا بهخودمان بدگمانتر شویم و بیدرنگ از خودمان بپرسیم: آیا میشود هزاروچهارسدسال ایرانی اسلامی بود و دستنخورده ماند، معصوم ماند؟