وقتی یه بچه ای تازه به دنیا اومده٫ احساس ارزشمندی میکنه. احساس کم و کسری نداره و بخاطر ذوقی که برای یادگیری و کشف دنیا داره٫ جلو میره. اما بزرگتر که میشه از خانواده و جامعه یاد میگیره که این احساس ارزشمندی مشروط هست. یعنی اگر به حرف مامان و بابا گوش بده٬ اگر زود زود یاد بگیره٬ اگر معدلش بیست بشه٬ اگر بتونه بره یه مدرسه خوب٬ اگر در چهارچوب جامعه قدم برداره٬ اگر رتبه خوبی تو کنکور بیاره٬ اگر یه رشته تاپ از یک دانشگاه تاپ قبول بشه٬ اگر بتونه شخص مطرح و بزرگی بشه و هزار تا اگر دیگه...
هر چقدر که سنمون بالاتر میره و بواسطه جهانی شدن ارتباطات با آدمهای مختلفی مواجه میشیم و سیل تبلیغات و پرسنال برندینگها٫ ما رو هزار تکه میکنه. یکی میگه والدِ خوبی بودن تو رو ارزشمند میکنه٬ یکی میگه خانواده بزرگ داشتن تو رو ارزشمند میکنه٬ یکی میگه سفر رفتن و همه جا رو دیدن تو رو خاص و ارزشمند میکنه٬ یکی میگه چهارتا هنر دستی بلد بودن به تو ارزش میده٬ یکی میگه بیزنس خودت رو داشته باش تا لایک بگیری٬ یکی میگه دو تا موسیقی بلد باش٬ یکی میگه مدراک عالی از دانشگاه های تاپ بگیر تا بقیه قبولت کنن٬ یکی میگه آزاد و رها زندگی بکن و در مکتب زِن غرق شو٬ یکی میگه بلاگر شو٬ یکی میگه ورزش کن و اندام خفن داشته باش٬ یکی میگه برو پادکستر شو٬ یکی میگه...
این لیست تمامی نداره! و تو و منی که خودمون رو در معرض این سیل اطلاعات و آدمها و برندینگهای انسانی قرار میدیم داریم به هزار تکه نامساوی داریم خودمون رو تقسیم میکنیم.
ما هر روز با دیدن یکی از اینها٫ هزار سر و سودا میاد به ذهنمون. از داشته هامون زده میشیم٬ از خودمون بدمون میاد و احساس میکنیم در زندگی کاری نکردیم!
خیلی ایده آل گرایانه است که بخوایم بگیم میشه کاملا از اینها رهایی پیدا کرد. و خیلی ناعادلانه است که بگیم در معرض اینها قرار داشتن صد در صد چیز بدیه! ما در میان همین مواجه شدنها٫ میتونیم ایده های جدید بگیریم٬ چیزای جدید یاد بگیریم و توانایی های خودمون رو ارتقاع بدیم اما خیلییی باید حواسمون باشه.
من واقعا نمیدونم چقدر ممکن هست که ما در سن بزرگسالی بتونیم احساس ارزشمندی خودمون رو که منوط به موفقیتها و دستاوردها شدن٫ جدای از موفقیتها بدست بیاریم. ما چه بخوایم چه نخوایم احساس ارزشمندیمون به دستاوردهامون گره خورده اما مهمه که کاری کنیم که ارتباط اینها خیلی سفت و محکم نباشه.
اما چطوری؟
۱) زمان خودم با خودم: ما باید به ارزشهای خودمون وصل بشیم. ارزشهای ما چیزهای ثابتی نیستند و در اثر زمان و تربیت تغییر میکنن. اما چقدر ما خودمون ارزشهای خودمون رو تعریف میکنیم. چقدر زمان در روز خودمون با خودمون تنها هستیم و با خودمون روبرو میشیم؟ چقدر اجازه میدیم افکارمون به دور از آدمهای دیگه چه شبکه اجتماعی چه خانواده و چه محل کار٫ بصورت درونی تعریف بشه؟ شاید محدود کردن زمان شبکه اجتماعی بتونه مفید باشه. شاید باز کردن یه زمانی برای تنها بودن مفید باشه!
۲) انتخاب آدمهایی که باهاشون در ازتباطیم: ما از کامیونیتی ای که در اطرافمون قرار داره خیلی تاثیر میگیریم. از آدمهایی که باهاشون در ارتباطیم خیلی تاثیر میگیریم. بیاین فکر کنیم چقدر ما با آدمهایی سر و کار داریم که دائم در سودای موفقیت هستند و چقدر با آدمهایی سر و کار داریم که دارن آسوده تر زندگی میکنن و از زندگی لذت میبرن؟ چقدر با آدمهایی سر و کار داریم که دائم به فکر دستاوردها نیستند و احساس آرامششون منوط به بازار بورس و مارک لباس و مدرک فامیل و دوستشون نیست.
۳) انجام کارهایی که بهمون احساس رضایت میدن ولی لزوما دستاوردی محسوب نمیشن. من نمیدونم چطوری میشه این رو منطقی توضیح داد اما زمانی که ما کاری رو انجام میدیم که در مقابلش دستاوردی که برچسب موفقیت داره بدست نمیاریم اما احساس رضایت از زندگی میکنیم٫ کمی عینکی که روی چشممون هست رو کالیبره میکنه. مثل بخشش٬ بخشش فقط به معنای بخشش مادی نیست. بخشش زمان٬ بخشش تجربه٬ بخشش مهربانی. این یه مثالشه.
ممنون که متن رو خوندین. از خوندن نظراتتون خوشحال میشم.