صنماااا
صنماااا
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

رسالت و هدف والای من در زندگی چیه؟

نمیدونم اولین بار چه کسی این حرف رو به ما زده ولی خیلی از ما آدمها باور داریم که یک رسالت و هدفی والا مختص خودمون در این دنیا داریم که بخاطر اون به دنیا اومدیم. خیلی از ماها فکر میکنیم باید این رسالت رو پیدا کنیم، و تنها زمانی که اون رسالت رو پیدا کردیم و در جهت تلاشهای مداوم انجام دادیم، معنای واقعی برای زندگیمون و بار سنگین هستی پیدا کردیم. اما سوال اینجاست: آیا ما برای انجام رسالتی در این دنیا هستیم؟ اگر بله، چطور میتونیم رسالتمون رو پیدا کنیم؟

گاهی فکر میکنم این افسانه رسالت زندگی رو یه عده آدم تنبل مطرحش کردن و انداختنشون به جون بشریت. گاهی هم فکر میکنم شاید این ایده از طرف آدمهایی میاد که سخت در تلاشند برای زندگیشون معنا پیدا کنند. شایدم این ایده از طرف کسانی میاد که ظاهر و باطن دنیا رو میدونن و یجورایی به راز هستی آگاهند. البته من خودم هیچ وقت همچین آدمهایی رو ندیدم. اما از هرجایی که باشه، خیلی از ما آدما یه جورایی به این ایده معتقدیم! خیلی از ماها در دهه سی و چهل زندگیمون هستیم و گاه و بی گاه از خودمون سوال میکنیم که رسالت من واقعا چیه؟!

توی این مقاله کوتاه من میخوام به دو تا مساله مهم پاسخ بدم.

1) آیا واقعا ما برای رسالت و هدفی والا مختص خودمون در این دنیا هستیم؟ اگر آره، چطور میتونیم این هدف رو پیدا کنیم؟

2) آیا باور داشتن به ایده رسالت وجودی و هدفی والا مختص خودمون میتونه کمکمون کنه؟

آیا واقعا ما برای رسالتی خاص در این دنیا هستیم؟

راستش رو بخواین جواب این سوال رو هیچ کسی نمیدونه. هیچ کسی در دنیا نمیتونه به شما بگه که هدف والای وجود شما در این دنیا اینه که پزشک بشید و برید در مناطق محروم نیکاراگوئه بیماران مبتلا به صرع رو درمان کنید. یا کسی نمیتونه به شما بگه که شما به دنیا اومدید تا یک شرکت خیلی بزرگی رو بزنید که برای میلیونها نفر کار ایجاد کنه. یا اینکه هیچ کسی نمیاد به شما بگه هدف والای وجودی شما اینه که راهبه بشید و در روستاهای هند بچه های بی سرپرست رو نگه دارید یا باید نقاش بشید و در تمام زندگیتون نقاشی کنید و روح خلاق رو به جامعه تزریق کنید.

اول اینکه نه من و نه هیچ شخص دیگه ای نمیدونه که آیا هر انسانی به طور خاص یک هدف والای وجودی داره. و دوم اینکه اگر هم اینطور باشه، کسی نمیتونه بگه اون هدف خاص چیه. در واقع هیچ کس نمیدونه اون رسالت خاص شما چیه. اگر هم رسالتی خاص و هدف والایی برای شما وجود داشته باشه، شاید اصلا به اون شکلی که شما فکر میکنید نباشه. ولی خلاصه مطلب اینه که نه میشه مطمئن شد چنین رسالتی وجود داره و نه در صورت اطمینان میشه فهمید اون رسالت چیه.

پس چکار باید بکنیم؟!!

تصور ما اینه که یه کاری هست در این دنیا که من در اون استعداد دارم و از انجام دادنش هیچوقت خسته نمیشم و میتونم تمام مسائل مربوط به اون رو حل کنم! اگر اینطوری فکر میکنید احتمالا فیلم زیاد دیدید :دی

شما حتی اگر کاری رو که در اون استعداد دارید انجام بدید باز هم کلی وقت میشه که ازش خسته میشید! حوصله اتون سر میره و یا آرزو میکنید میتونیستید بذاریدش کنار.

حقیقت اینه که همه کارهای دنیا، حتی اونایی که ما به طرز خارق العاده ای در انجامشون تبحر داریم، یه بخشی دارند که باب میل ما نیستند، ما از انجامشون لذت نمیبریم و برامون سخت هستند. این مساله میتونه دلایل مختلفی داشته باشه. مثلا اکثر کارها موقع شروع آسون به نظر میان اما خیلی زود بجایی میرسن که نیاز به تلاش خیلی بیشتر دارند تا جلو برن چون ابعاد کار بزرگتر شده و نیاز هست ما چیزای بیشتری رو یاد بگیریم تا بتونیم کار رو به همون کیفیت قبلی جلو ببریم. این دقیقا اون زمانی هست که ما به خودمون شک میکنیم و از خودمون میپرسیم آیا این واقعا رسالت من هست؟

پس لب مطلب این هست که بپذیریم همه همه همه کارهای دنیا یه بخش سخت دارند که ما دوست نداریم انجامش بدیم ولی باید انجامش بدیم.

حالا که این اصل رو پذیرفتیم بیایم ببینیم از کجا میتونیم انتخاب کنیم که چکاری رو میخوایم انجام بدیم؟

1) مشخص کن تو چه زمینه هایی استعداد در حد قابل قبول داری.

همه ما بهرحال استعدادهایی معمولی و قابل قبول در خیلی از کارها داریم. منظورم اینجا استعداد در حد آقای فرشچیان برای نقاشی نیست. استعداد در حد معمولی منظورمه. مثلا من در ادبیات استعداد دارم. این به این معنی نیست که کتابهای شعر رو به راحتی حفظ میکنم یا تفسیر یک متن برام مثل آب خوردنه اما میتونم در حد معمولی متنهایی رو بنویسم و تفسیر کنم.

2) مهارتهایی که بلدی یا میتونی یادشون بگیری رو مشخص کن.

علاوه بر استعدادهامون یکسری مهارت هم کسب کردیم. مثلا یه رشته ای رو خوندیم و مدرکش رو داریم یا یه ورزشی رو بلدیم یا عضو یه انجمن خاصی هستیم.

3) ارزشهات رو معلوم کن.

علاوه بر اینها ما یکسری ارزشها هم داریم. یعنی بر اساس سیستم اخلاقی ای که برای خودمون ساختیم، یکسری مسائل برای ما ارزش هستند. مثلا برای یک شخصی کمک به همنوع میتونه یه ارزش بزرگ باشه که معنای زندگیش رو تامین کنه. مثلا شاید من ندونم والاترین ارزشی که دارم چیه اما میدونم مثلا انجام کاری مثل بلاگری و تبلیغات بطور تمام وقت با نظام ارزشی من به شدت تناقض داره. خط قرمزهات و ارزشهای برترت رو مشخص کن.

حالا چیکار کنم؟

کاری که شما قراره انجام بدید باید در حیطه اشتراکات این سه مساله باشه. یعنی چیزی باشه که با نظام ارزشیت متناقض نباشه، یه مهارتی درش داری یا میتونی کسب کنی، و یه استعدادی درش داری.

ممکنه با این چیزایی که گفتم چیزی بیاد تو ذهنت ولی اون چیز راضیت نکنه! فعلا این احساس عدم رضایت رو بذار کنار و برو دنبال مقدمات اون کار. بهت قول میدم زمانی که تو رشد و پیشرفت رو در کاری که بر اساس ویژگی های بالا انتخاب کردی ببینی، زمانی که ببینی تخصصت دراون موضوع خاص داره میره بالا، لذت و رضایت رو تجربه خواهی کرد.

فقط یادت باشه: حتی در اوج لذت و رضایت هم ممکنه از اون کار بدت بیاد و این لزوما به این معنا نیست که تو برای اون کار ساخته نشدی! با قدمهای کوچک ادامه بده...

احساس رضایتدنیارسالتمعنای زندگیمعنا
من یک پژوهشگر نوروساینس هستم. الان در یک شرکت مشغول کارم و همیشه در زندگی در حال آموختنم و اینجا چالشها و آموخته هام رو به اشتراک میگذارم. لینک کانال تلگرام: https://t.me/BeingaLifelonglearner
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید