صنماااا
صنماااا
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

چرا قوانین زندگی مهمند؟ مسیرِ گذارم از قانون مندی بی قید و شرط به بی قانونی بی قید و شرط

تا حالا دیدید کاری به جایی برسه و پروسه انجام اون کار ساختار نداشته باشه؟ تا حالا دیدید که آدما رشدی بکنن و در روند رشد٫ ساختار و قانون و تعهدی نباشه؟

منم یکی از اون آدما بودم که رابطه عشق نفرتی با قوانین داشتم. از طرفی عادت کرده بودم که برای تک تک لحظه های زندگیم برنامه ریزی کنم و حتی برای تفریحم یک قانون و برنامه ای داشته باشم. با اینکه این قانون بهم احساس قدرت و دیسیپلین میداد٫ از طرفی آزارم میداد. چون پایبندی به این میزان و حد از قوانین برام عملا غیرممکن بود. این باعث میشد از قوانین و برنامه هام عقب بمونم و بی نظمی در برنامه ام به وجود بیاد و این بی نظمی تا جایی پیش بره که دیگه نتونم این آشوب رو تحمل کنم و یهو بزنم زیر همه چیز و مدت طولانی بی قانون و بی نظم زندگی کنم. و اونقدر این بی نظمی و بی دیسیپلینی بهم فشار بیاره که دوباره بشینم و برای روزهام برنامه ریزی کنم. یک روند کاملا سینوسی و سرشار از احساس نارضایتی. در واقع من تنها زمانی که در حال برنامه ریزی بودم و در ذهن خودم منتظر رسیدن روزهای خوب و پرفکت بودم٫ رضایت داشتم وگرنه دیگه رضایتی در کار نبود!

از اینهمه قانون و برنامه خسته شدم!
از اینهمه قانون و برنامه خسته شدم!

من سالهای سال با این روش زندگی کردم. نمیخوام هم بگم که این روش صد در صد غلطه و هیچ نتیجه ای هم به بار نمیاره. از قضا من خیلی از رشدها و موفقیتهای زندگیم رو به دلیل همین ساختار به دست آوردم اما پِرتی انرژی توی این روش اونقدر بالا بود که جونم نمیکشید! این روش باعث میشد من در برابر تغییرات خیلی مقاوم باشم و هرچیز کوچکی که در زندگی پرتلاطم به زندگی وارد بشه٫ منو به هم بریزه. چون اون چیز جایی در برنامه من نداشت! من در برابر مهمون ناخوانده٫ جلسه های طولانی تر٫ تفریح بی برنامه و کلی چیزای دیگهِ مشابه آسیب پذیر بودم. این فشار در نهایت باعث شد که من کم کم به این هوشیاری برسم که از قوانین بدم میاد! من نمیخوام برای زندگی روزمره ام قانون و دیسیپلینی داشته باشم.

نه! نه! نه! ولم کنیید! بذارید راحت باشم!!!
نه! نه! نه! ولم کنیید! بذارید راحت باشم!!!

این بی قانونی و بی دیسیپلینی تقریبا از زمان شروع قرنطینه کرونا شروع شد و رفته رفته شدت گرفت. اوایل از نداشتن قانون اذیت میشدم اما همینکه دست به قلم میشدم تا قوانین و برنامه هام رو بنویسم٫ مثل بیماران پی تی اس دی حالم بد میشد و میزدم زیر همه چی و میخواستم که برنامه نداشته باشم و خیلی مودی زندگی کنم.

این نوع زندگی خیلی بهم آرامش میداد. اما مساله این بود که اگر من ددلاینی و تاریخ تحویل پروژه ای نداشتم٫ خودم به صورت خودجوش دنبال کارها رو نمیگرفتم. در واقع من با اتکای کامل به غریضه و احساس و نیازم در لحظه و اولویت دادن به نیازم به مصرف نکردن انرژی٫ جلو میرفتم. این متد خیلی هم خوش میگذشت اما باعث شد من در خیلی از زمینه ها افت کنم. البته بودن زمینه هایی که من بخاطر علاقه شدید به اونها به صورت غریزی٫ تمام وقت روشون کار میکردم اما عموما بقیه زمینه های زندگیم قربانی مودی بودن من شدند و رفتند زیر سلطه محرک های بیرونی. وقتی میگم محرک بیرونی یعنی چی؟ یعنی اینکه من با انتخاب شخصی خودم روی چیزی کار نمیکردم. بلکه ترس از تنبیه یا افت در یک زمینه ای مثل کار٫ باعث میشد من اون رو انجام بدم و قطعا اگر اون تبعات وجود نداشتند٫ من اون کار رو انتخاب نمیکردم. دلیلشم این نبود که از اون کار بدم میومد. دلیلش سخت بودن کار بود و اینکه نیاز داره من برای رشد توی اون زمینه انرژی بگذارم و خوب آدم مودی دلش نمیخواد انرژی بذاره.

این روند ادامه داشت تا همین چند وقت پیش که دیدم آقا نمیشه. اصلا نمیشه! درسته من در لحظه راحت تر بودم اما رضایتم از زندگی به شدت پایین اومده بود.

زندگی ما در لحظه اتفاق میافته مثل عکس. انگار هر لحظه از زندگی ما عکسی گرفته میشه و کاری که ما در لحظه داریم انجامش میدیم خشک و ثابت در اون عکس ثبت میشه. ولی عکسهای گذشته٫ اکنون و آینده هستند که تعیین میکنند فیلم زندگی ما چه داستانی داشته باشه. کارهایی که من و شما در لحظه های گذشته و آینده کردیم٫ زمانی که در کنار هم قرار بگیرند٫ معنادار میشند. به خاطر همین هم هست که مودی بودن ما رو به جایی نمیرسونه. ممکنه به ما یه عکس خوشگل از لحظه زندگیمون رو بده اما فیلم زندگیمون رو معنا دار نمیکنه. مودی بودن فیلم زندگی ما رو تبدیل به مجموعه ای از عکسهای در هم و بر هم میکنه که هیچ کدوم به هم نمیان و نتیجه ای هم ندارن. من نمیتونم پروژه ای رو تحویل بدم اگر الان روش کار کنم٫ یه هفته نکنم و دوباره یه روز روش کار کنم. من نمیتونم یه تابلوی نقاشی رو تموم کنم اگر دیروز و امروز و فردا روش کار نکنم. منظورم دقیقا دیروز و امروز و فردا نیست٫ منظورم مداومته. من نمیتونم بدنی قوی و سالم داشته باشم اگر هردمبیلی برم ورزش و غذای سالم بخورم. شما نمیتونی گُلی پرورش بدی مگر اینکه با مداومت بهش برسی. ما انسانها موجیم٫ در جریانیم و زندگی در جریانه و حاصل تلاشهای هر لحظه ما به صورت مداوم نتیجه رو تعیین میکنه. من نمیتونم در هیچ زمینه ای قدم از قدم بردارم اگر ساختار٫ تعهد به ساختار و مداومت نداشته باشم. بدون ساختار و تعهد سنگ روی سنگ بند نمیشه!

تلاش مداوم در ساختن راه
تلاش مداوم در ساختن راه

جونم براتون بگه که این روند ادامه داشت تا همین چند وقت پیش که دیدم نه تنها خیلی از جنبه های زندگیم از هم پراکنده شدن٫ بلکه خودم رو مشغول به کارهایی دیدم که خیلی با آرمانهای من فاصله داشتند. اون کارها نه به من کمکی میکردند و نه به دیگری. هیچ فایده ای نداشتند و فقط در لحظه احساس خوشیِ خیلی بی کیفیت و ناچیزی رو بهم میدادند. خیلی هم حواس پرت تر شده بودم که برام زنگ خطر و نشانه اضمحلال ذهنم بود ! خوب قطعا من برای اینکه به اینجا برسم٫ بی ساختار بودن رو انتخاب نکرده بودم. این بود که شروع کردم به ساختار چینی. اما چطوری؟!

این پایین روشی که برای من کار کرد رو مینویسم و امیدوارم به درد شما هم بخوره:

اول اینکه با خودتون صادق باشین و نسبت به احساساتتون هوشیار باشین. مثلا من در مورد خودم فهمیده ام که قانون و ساختار رو دوست دارم ولی بی قانونی و بی ساختاری رو هم دوست دارم پس جفت اینها باید در زندگی روزانه من جاری باشند.

دوم: اهدافتون رو بنویسید. منظورم از هدف چشم انداز ده ساله نیست. منظورم اینه که وقتی تو ذهنت به خود ایده آلت فکر میکنی٫ چی میبینی؟ در جنبه های مختلف زندگیت چی میبینی؟ اون چیزهایی که در زندگی خودِ ایده آلت میبینی٫ کارهایی هستن که تو عموما در روز باید بهشون مشغول بشی یا بهتر بگم انتخاب کنی که مشغول بشی.

سوم: مشخص کن برای هر کدوم از این کارها٫ کدوم ساختار مناسبه؟ ساختار با برنامه سفت و دقیق و مشخص؟ یا ساختار سیال و شل و ول یا بی ساختاری؟

یه مثال میزنم. برای من تحویل کاری که ددلاینش یه هفته دیگه اس نیاز به ساختار مشخص داره. یعنی در روز چه ساعتی و چقدر براش وقت بگذارم چون میخوام مطمئن بشم که هر روز براش وقت میگذارم. اما برای کتاب خوندن٫ هدفم خوندن ده صفحه کتابه اما اینکه در چه ساعتی از روز باشه خیلی مهم نیست. خیلی کلی براش زمانی رو کنار میگذارم. یکسری کارها هم هستند که باید تا آخر هفته تمومشون کنم اما اینکه کدوم روز و کی و چقدر روشون کار کنم مهم نیست و برای اونها ساختار سیال میگذارم. و اما برای اون بعد از وجودم که بی ساختاره هر روز یه بازه زمانی بی ساختار براش میگذارم. مثلا از ساعت ۸ شب به بعد.

آشتی دادن قلب و عقلمون خیلی راه بیارزیه!
آشتی دادن قلب و عقلمون خیلی راه بیارزیه!

کلام آخر: یادمون باشه٫ ما بدون قوانین٫ آرمانهامون رو از یاد میبریم و میریم به سمت آنچه که از ما پایین تر هست. ما به طور غریزی تمایل داریم به استفاده بهینه از انرژی و این در زندگی امروز ما با حجم عظیم تنقلات فکری و ذهنی٫ میتونه مارو فرسنگها از آرمانهامون دور نگه داره. میتونه باعث بشه قوم موسی بشیم که وقتی از بند قوانین فرعون خلاص شدیم٫ بریم گوساله سامری رو بپرستیم. داشتن ساختار و تعهد ما رو زنده تر نگه میداره!



زندگیرشدتوسعه فردیبرنامه ریزیآرمان
من یک پژوهشگر نوروساینس هستم. الان در یک شرکت مشغول کارم و همیشه در زندگی در حال آموختنم و اینجا چالشها و آموخته هام رو به اشتراک میگذارم. لینک کانال تلگرام: https://t.me/BeingaLifelonglearner
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید