ویرگول
ورودثبت نام
سارا قرائي
سارا قرائي
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

بیا کنار سایه ات و خودت را نگاه کن,چقدر خوب شدی!

به آلبوم عكس­ هاي كودكي­ تان نگاهي بيندازيد. كمي حوصله به خرج دهيد و با دقت بيشتري خود كوچك­ تان را ببينيد. به چشم­هايتان خيره شويد، از زاويه نگاه آن چشم ­ها دنيا رو چگونه مي پنداشتيد؟ اگر كودكي دور و بر شماست اين بار با ديدي متفاوت به او بنگريد. براي مثال به چشمان يك كودك يك يا دو ساله خيره شويد، چه مي­ بينيد؟ براي نوشتن اين مطلب خودم هم اين كار را انجام دادم و شايد به خاطر تفاوتي كه احساس كردم خواستم آن را با شما در ميان بگذارم. گويا در چشمان يك كودك چيزي وجود دارد كه به مرور و در سنين بالاتر كم­تر مي توان اثري از آن پيدا كرد. شايد يك جور وسعت و بي انتها بودن در چشمان كودك يك ساله موج مي­زند، نگاهش جستجوگر و كامل است، كل جهان در چشمانش شناور است. او هيچ درك درستي ندارد اما همه چيز را حس مي كند. يك خود كامل است مثل يك توپ پر باد. دنياي ابتدايي يك كودك دقيقا چيزي است كه سال­ها بعد در بزرگسالي­ مي­ خواهيم به كمك كتاب­ هاي توسعه فردي دوباره آن را در خود زنده كنيم. در اين فاصله چه اتفاقي افتاده است كه ديگر تمام جهان را بدون قضاوت در چشمان خود مشاهده نمي­ كنيم.

انیمیشن Turning Redداستاني را روايت مي­ كند كه از درون آن مي­ توانيم حرف ­هاي دلمان را گوش كنيم. به طور خلاصه با دنياي دختري مواجه مي ­شويم كه اصالت چيني دارد و آداب و سنت­ هاي خاندان آنها نسل به نسل منتقل شده است و اتفاقا شغل خانوادگي­شان هم به نوعي آشنايي مردم با موزه گذشتگان، داستان­ ها و افسانه ­هاي اين خانواده مي­ باشد. رازي سر به مهر در اين خاندان وجود دارد كه هر فرد در سن خاصي با نشانه­ هايي كه در خود مي­ بيند آشكار مي­ شود و به محض آگاهي از آن خانواده بايد طي مراسمي سنتي و با برپايي آداب خاصي فرد مورد نظر را از آن خلاص كند تا او بتواند باقي عمر خود را با آرامش سپري كند و اگر اين مراسم برگذار نشود، بر مبناي تاريخ اين خاندان مسائل و مشكلات غير قابل حلي براي فرد مورد نظر اتفاق خواهد افتاد.

براي می لی (Mei Lee) دختربچه سيزده ساله قصه، بروز احساسات شديد منجر به تبديل شدن او به يك پانداي قرمز مي­شود كه همان اتفاق خطرناك و رازآلود خانوادگي آنها است.



شايد روايت پيكسار دقيقا چيزي كه مي­ خواهم بگويم نباشد، اما به نظر من از اين بعد هم مي­ توان به قصه اين انيميشن نگاه كرد. ابراز احساسات در ما زماني شكل ­مي­ گيرد كه ديگر مي­ توانيم خوشحالي از داشتن چيزي، چشيدن مزه يك خوراكي خوشمزه و ... را كاملا درك كنيم. مثلا يك بستني مساوي مي شود با يك دنيا لذت و حس هاي خوب غير قابل وصف. در اين مرحله از رشدمان با توجه به فرهنگ حاكم بر جامعه يا فرهنگ خاص خانواده مان به ما آموزش هايي مي­ دهند؛ تا كجا ابراز احساسات كنيم، براي چه چيزهايي اجازه داريم احساسات دروني­ مان را نشان دهيم، چه احساساتي را نبايد نشان دهيم و به طور كلي دستورالعملي از بايدها و نبايدها وارد زندگي ما مي­ شود و ما بي آنكه بدانيم چرا، ياد مي ­گيريم كه بخشي از خصايص خود را نشان ندهيم و احساساتي نباشيم چون يا تخريب گر است، يا در صورت بروز آن ما ديگر دوست داشتني نيستيم و هزار و يك دليل خودنوشته ديگر كه از دل فرهنگ و پدر و مادرمان به ما منتقل مي­ شود. دقيقا همين جاست كه كارل گوستاو يونگ فيلسوف و روانپزشك سوئيسي از اصطلاح سايه استفاده مي­ كند و مي­ گويد ما بخشي از خودمان را كه در تعارض با برخي استانداردهاست پنهان مي­ كنيم و از آن به بعد ديگر يك خود كامل نيستيم.

كمي واضح­ تر مي­ شود: سایه ما شخصی است که ما ترجیح می­ دهیم او نباشیم.

مي لي نبايد احساساتي شود تا به پانداي قرمز تبديل نشود، چون از ديد خانواده، ديگران و جامعه اين يك اتفاق وحشتناك است، جالب است كه دوستان او به سرعت با پانداي قرمز دوست مي­ شوند.

بچه ها هميشه به راحتي با شرايط جديد خود را تطبيق مي­ دهند، دقيقا برخلاف بزرگترهايشان كه هر چيزي را به سابقه اي در گذشته گره مي­ زنند و فكر مي­ كنند هر چيزي كه مي­ دانند بهترين و درست ترين است. به سرعت موضع دفاعي مي­ گيرند و حتي حاضر نيستند براي اطلاعات جديد در قالب دانسته ­هاي قبلي خود جايي باز ­كنند.

بدون اطلاع خانواده مي لي و دوستانش كه براي رفتن به يك كنسرت پول احتياج دارند با يك برنامه ريزي دقيق از پانداي قرمز كسب درآمد مي­ كنند! و اتفاقا در اين كار بسيار موفق ظاهر مي­ شوند. مادر مي لي به دنبال مادربزرگ و ديگر اعضاي خانواده مي­ فرستد تا به سرعت براي برگزاري مراسم خاص خارج كردن پانداي قرمز از جسم دخترش خود را به منزل آنها برسانند. براي مي لي توضيح مي­ دهند كه اين انرژي چقدر مي­ تواند غير قابل كنترل باشد و حتما بايد از وجودش خارج شود.

اگر دوست داشتيد مي­ توانيد انيميشن را ببينيد چون من بيشتر از اين نمي ­خواهم از جزئيات ماجرا بگويم.



گاهي انرژي­ هاي مدفون شده در وجود ما به شدت مي تواند مخرب باشد، براي همين خانواده اصرار داشتند كه از درون مي لي آن را خارج كنند. اما در طرف ديگر ماجرا مي لي توانسته بود با هدايت درست اين انرژي از آن بهره ببرد و به هيچ وجه دلش نمي­ خواست پانداي قرمز را از دست بدهد.

يونگ مي ­گويد : ببينيد شخص از چه چيزي مي­ ترسد تا بدانيد بعدا از كجا رشد خواهد كرد. مي لي به جاي ترسيدن از پانداي قرمز به آن در راستاي هدف تعيين شده دوستانش جهت داد و در نهايت هم موفق شد مبلغ مورد نياز براي كنسرت را تهيه كند. در واقع او رابطه اي خلاق با سايه خود ايجاد كرده بود، ارتباطي كه براي خاندان آنها تعريف نشده و تا آن روز كسي از اين روش استفاده نكرده بود. به عبارت ديگر كسي چيزي به نام سايه را در خودش نشناخته بود تا بداند بايد براي آن كاري انجام دهد، خانواده اجازه چنين كاري را به كسي نمي­ داد و طبق رسوم خاندان قبل از هر آگاهي و اتفاقي آن وجه خبيث و شيطاني درون مي­ بايست خارج مي ­شد.



به خودتان نگاهي بيندازيد چقدر از وجود شما براي محبوب بودن يا پذيرفته شدن در سايه است؟ با كمي مطالعه و درون بيني متوجه خواهيد شد برخي از رفتارهاي ما به دليل سايه ­هاي ما شكل مي­ گيرد. اگر به جاي راندن آنها در نيمه تاريك وجود از حضورشان آگاه شويم و به درستي از آنها استفاده كنيم چه بسا نتايج بهتري بگيريم و عملكردهايمان هم بهبود يابد.

در پايان انيميشن پس از كش و قوس­ هاي فراوان در حاليكه خانواده همچنان به راه خود مي­ رود اما مي­ پذيرد كه پانداي قرمز مي لي را به رسميت بشناسند و براي بالا بردن كيفيت كسب و كار خانگي خود از آن استفاده كنند.

كاري كه ما هم مي­ توانيم انجام دهيم به شرط آنكه توان رويارويي با آن را داشته باشيم و از مواجه با بخش ديده نشده وجودمان بي جهت نترسيم. شايد با پذيرش اين دو گانگي در وجودمان درهايي به رويمان گشوده شود كه تا به حال از آنها بي­ خبر بوديم. اصيل زندگي كردن مستلزم داشتن يك خويشتن كامل است، خود واقعي­ مان كه سال­ ها از آن محروم بوده ايم.



پيشنهاد كتاب براي مطالعه :

  • اثر سايه نوشته دبي فورد،
  • سايه ات را مالك شو نوشته رابرت الكس جانسون،
  • اسرار سايه نوشته رابرت بلاي.


انيميشنسايهيونگروان درمانيخودشناسي
گاهي دوست دارم بنويسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید