اگر به دنبال خلاصه يا نقد فصل چهارم خاطرات نديمه هستيد بايد بگويم چنين قصدي ندارم و شما مي توانيد با يك جستجوي سريع مطالبي را به راحتي در اين خصوص پيدا كنيد.
سكانسي در سريال وجود داشت كه اگر بخواهم صراحت داشته باشم بايد بگويم براي دقايقي مرا به شدت شوكه كرد، دستم را روي اسپيس كيبورد گذاشته بودم و براي چند لحظه به جاي ديدن فقط مي خواستم فكر كنم. واقعا چرا؟ آيا مي شود اين همه خشونت، تجاوز، تحقير و ... را ديد و معترض نشد؟ ظلم در شكل غير آشكارش هم غير قابل دفاع است و خون مان را به جوش مي آورد، وجودمان جريحه دار مي شود و مي خواهيم بدترين بلاها را بر سر مسبب آن بياوريم. اما چطور مي شود كه انسان ها كور مي شوند. براي اينكه خودم را تصلي داده باشم با خودم گفتم اين يك سريال است واقعيت كه نيست، كارگردان براي باور پذيري تعصب در ديدگاه و عقيده افراطي از فيلنامه نويس خواسته كه اين سكانس را اين مدلي بنويسد!
خدا در تعصب چه جايگاهي دارد؟ جايي كه به انسان ديگري ظلم مي كنيم، او را از حق و نيازهاي اوليه اش محروم مي سازيم و اگر زبان به اعتراض بگشايد خدا را در دهانش مي كوبيم و سخت ترين تنبيه و مجازات را به نام خدا برايش رقم مي زنيم و در دل شاديم كه راه خدا همين است و ما هم در حال اجراي فرمان خدا هستيم.
لطفا اگر سريال را نديده ايد از خير بقيه مطلب بگذريد!
در اين سكانس درب دادگاه باز مي شود. بعد از بيانيه وحشتناكي كه جون آن را قرائت كرد و دولت كانادا و مردم فهميدند كه چه فجايعي در گيلياد رخ داده است و همچنان هم در حال جريان است، منتظر موجي از خشم و نفرت نسبت به اين دو نفر بودم كه معمولا با پرتاب تخم مرغ، گوجه فرنگي، زباله و ... همراه است. براي چند لحظه آماده شنيدن صداي خشم مردم بودم كه ناگهان دوربين در يك چرخش مردمي كه با خوشحالي به استقبال آن ها آمده بودند را نشان داد!
باورم نمي شد كه كسي آن وقايع هولناك و غير قابل باور را بشنود و به جاي اعتراض طرفداري كند!
جمعيتي با پلاكاردهايي در دست در حمايت از سرينا و فِرد جلوي در دادگاه بودند، برايشان دست زدند و فرياد مي كشيدند واترفُردها را آزاد كنيد! سرينا دوستت داريم!
تنها چيزي كه فكرش را هم نمي كردم اين صحنه و شادي و هم داستاني عده اي هرچند اندك اما موافق با تفكر افراطي بود. اين مردم به چه چيزي فكر مي كردند آيا واقعا حاضر بودند تمام آن اتفاق هاي كابوس وار براي خودشان رقم بخورد! جهل مقدس تا كجا؟
سريال را تا انتها ديدم ولي تا چند روز به حمايت از افراطي گري فكر مي كردم اما به خودم گفتم كه سريالي بود برخواسته از ذهنيات چند نفر و تمام شد! در كمال ناباوري چند هفته بعد از سقوط كابل و تسلط طالبان در افغانستان در ويدئويي ديدم كه گروهي از زنان در شهر مزارشريف به حمايت از طالبان برخواسته اند و خواستار استقرار امارت اسلامي و حجاب شرعي شده اند! اين بار شوكه نشدم و فهميدم كه آنچه سازندگان فيلم و سريال مي سازند شايد واقعيت داشته يا روزي به واقعيت مي پيوندد!
آيا روزي فرا مي رسد كه مردم دنيا از هر دين و مذهبي، افراط و تعصب را كنار بگذارند.