ویرگول
ورودثبت نام
سارا مقدسی
سارا مقدسی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

کیفیت خوشه موزی

آسمان از محوطه پردیس کرج دانشگاه هنر تهران
آسمان از محوطه پردیس کرج دانشگاه هنر تهران

آدم وقتی گیر یک مصیبت نادری تحت عنوان قرنطینه می‌افتد تازه متوجه می‌شود که در روزهای قبل از مصیبت چقدر کم عکس گرفته. کلا عکس از هرچیزی. از هر کسی. از هر اتفاقی. یعنی هرازگاهی می‌نشینم و با خودم می‌گویم که خب من الان با چه متاعی این روزهای دور از ماجراجویی را بگذرانم؟ البته آن طرف سکه‌ای هم وجود دارد که احتمالا دلیل اصلی کم عکس گرفتنم همین باشد: حسرت گذشته شیرین را خوردن. من که وقتی عکس‌ها و فیلم‌هایی را می‌بینم که در آن‌ها خیلی دارد بهم خوش می‌گذرد-تعریف خوش گذشتن بعد از این چند ماه به‌طور مشهودی به نازل‌ترین سطوح سقوط کرده-به خودم فحش می‌دهم که فکر بعدهایت را نکردی که این‌ها را می‌بینی و حسرت می‌خوری؟ البته یک بخش زیادی هم به تنبل بودنم بر می‌گردد که خب مسلما ترجیح می‌دهم قضیه را گردن عوامل دیگری بیندازم.

از عوامل دیگر این را بگویم که من همیشه از کمبود حافظه روی تلفن همراهم رنج برده‌ام. نمی‌دانم کی قرار است دیگر رنج نبرم و آیا اصلا این اتفاق می‌افتد؟ حالا علاوه‌ بر اینکه خیلی موقع‌ها گوشی‌ام حافظه ندارد، معمولا کیفیت دوربین خوبی هم ندارد و همین ضدحال می‌زند و می‌گویم گور بابایش و گوشی را غلاف می‌کنم. خب وقتی می‌بینم بعضی‌ها آنقدر قشنگ عکس می‌گیرند که حتی چشم هم نمی‌تواند صحنه را به آن زیبایی و با آن رنگ‌ها ببیند، تمام اعتماد به ‌نفسم را از دست می‌دهم؛ چرا که این ‌طرف هم من هستم، وقتی آفتاب غروب می‌کند و یک رنگ صورتی-سرخابی-بنفش-نارنجی توی آسمان می‌اندازد و دوستانم از زوایای مختلف از آن عکس می‌گیرند و من هم می‌گیرم؛ بعد به عکس‌هایم که نگاه می‌کنم انگار که یک خوشه موز را گذاشته‌ام روی پشت بام ساختمان.

ولی عکس گرفتن چیز خوبی‌ست. من سعی می‌کنم کمبود توانایی عکاسی و کیفیت دوربین گوشی‌ام را با انتخاب سوژه‌ی جالب جبران کنم. سوژه‌ی جالب هم که همیشه یافت نمی‌شود. مخصوصا اگر زیاد بیرون نروی و وقت‌هایی هم که می‌روی تمام تمرکزت روی این باشد که خودت را به جایی نمالانی و به کسی نزدیک نشوی و به ماسکت دست نزنی و چشمت را نخارانی و کلا هیچ کار معمولی‌ای را انجام ندهی. واقعا ها. خیلی از آدم تمرکز می‌گیرد. فقط آن یک روزی که صبح زود برای دوچرخه سواری رفتم، آنقدر همه جا خلوت بود که دوباره توانستم احساسات قبل از قرنطینه را برای خودم بازسازی کنم. همین هم شد که توانستم یک عکس سوژه‌دار بگیرم.

خلاصه که با همین بهانه‌ها و این مسخره بازی‌ها که «من می‌خواهم از حال لذت ببرم» و «گوشی‌ام جا ندارد» و «عکس هم بگیرم که قشنگ نمی‌شود» کاری کرده‌ام که از یک سوم خاطراتم، عکسی نداشته باشم. البته این را می‌دانم که بعضی مواقع، عقلی کرده‌ام و شده یک عکس بی‌کیفیت هم به‌زور در حافظه‌ی گوشی‌ام جا بدهم که یادم بماند فلان اتفاق هم افتاده، این کار را کرده‌ام. اما حالا فهمیدم که آن‌ها هم حکم آن گوی فراموشی نِویل را دارند که وقتی چیزی را فراموش می‌کرد، قرمز می‌شد: می‌دانم که وقتی این عکس را گرفته‌ام یک اتفاقی در جریان بوده اما یادم نمی‌آید چه اتفاقی.

در کل می‌خواهم خودم را نوازش کنم و بگویم که باشد، از حال لذت ببر و شورش را هم در بیاور؛ اصلا برای نداشتن حافظه و کیفیت دوربین هم غصه بخور اما هر از گاهی هم بعضی چیزها را به‌زور هم که شده برای خودت ثبت و ضبط کن؛ شاید یک روز دستت از دنیا کوتاه بود و بخل و حسد را نسبت به خود گذشته‌ات کنار گذاشته بودی و خواستی کمی مرور خاطرات کنی. عکس‌ها را بزنی بعدی و از جلوی مجسمه میرزاکوچک خان رشت بیفتی توی زمین چمن دانشگاه، از آنجا بیفتی توی کوچه‌های تهران، از آنجا یکهو بروی وسط میدان نقش جهان اصفهان، بعدش بروی بازار ماهی‌فروشان بندرعباس و بعد از آن هم بروی به سعد‌السلطنه قزوین یک سری بزنی. خلاصه اینکه، عکس را بگیر. شده حتی با کیفیت خوشه موزی.

عکاسیقرنطینهثبت خاطراتروایتگرباش
دانشجوی برنامه‌ریزی شهری دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید