سارا رنجبر
سارا رنجبر
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

bella ciao



در اعماق دل تاریک و سیاه شب درست کنار سینه کوهستان و در همان دشتی که حتی روزنه ای از نور سرد و ارغوانی مهتاب در آن وجود نداشت در کنار همان رودخانه شیشه ای و یخ زده گلی رویید ، گلی هرچند کوچک اما به زیبایی شکوفه های گیلاس روبروی خانه ی پدربزرگ ، غنچه ای که از تن بیجان یک مبارز شکوفا شد .

گلی پر از آرزو پر از عشق ، پر از حسرت های شیرین که برای مردی بود بیگناه،که برای مبارزه سر یک وجب خاک خونین جانش را کف دستانش گرفت و ریخت پای درخت وطن که داشت خشک و خشک تر میشد . جان ناقابلی که شاید باعث خرید زمان میشد و شاید فقط شاید ، کمی پایدار میکرد درخت کهن سال و پوسیده وطن را.

درست در زمانی که گرگ زوزه میکشید و ماه ملحفه کلفت ابری اش را کنار میزد تا کمی از روزنه های نور ارغوانی اش دل سیاه دشت را روشن کنند درست مثل نوری که کرم های شب تاب در آخرین شب عمرشان نمایان میکنند در میان آن دشت خشکِ کنارِ رودخانه ، که باد چون اسب های وحشی سرکشی میکرد و فقط گل خشکی مانده بود که همراه با باد پا به پا میرقصید و علاقه ای به پایین آمدن از صحنه این رقص هرچند سخت اما دلنواز را نداشت اما نمیدانست باد سرسخت تر از سنگ های کنار اوست و حالا گلی مانده بود شکننده تر از تکه های شیشه و خنده های ترسناک باد و زوزه های وحشت ناک گرگ ها که تن بی جان گل را همچو بیدی بی دفاع را میلرزانند .

و فردا صبح که بیدار شدم دشمن همه جا را گرفته بودند و من بودم و درخت خشک و پوسیده وطن و جای خالی گل .

پ ن : متنی برگرفته از معروف ترین شعر جنگ جهانی دوم bella ciao


نویسنده : سارا رنجبر


نویسندگیمتن کوتاهداستان واقعی
مینویسم احساسات نانوشته یک قلم را
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید