چند وقت پیش داشتم یه مقاله درباره «دلایل شکست طرحهای پروداکتی» میخوندم.
نویسنده به چند دلیل رایج اشاره کرده بود و توضیح داده بود چرا افورتها و تخمینهایی که اول کوارتر مشخص میکنیم، تا پایان کوارتر محقق نمیشه.
به شخصه از این همه جزیینگری و دقت نظرش که البته نشون دهنده سالها تجربهس، لذت بردم. بعد با خودم فکر کردم ببینم من چی فکر میکنم.
خلاصه مواردی که از اون مقاله توی ذهنم مونده رو با جزییاتی اضافه یا کمتر به همراه نظر و تجربیات خودم هم ترکیب کردم و در همین راستا دوست دارم نظر و تجربه شما رو هم بدونم.
خب اگه بخوایم از اول شروع کنیم، میبینیم که بیشتر ما برای اولویت بندی و تقسیم کار، از برنامهریزی کوارتری و در بعضی موارد سالانه استفاده میکنیم و در قالب این برنامهریزی موارد مهم رو به ترتیب اولویت مرتب میکنیم و به اصلاح رودمپ آماده میکنیم.
یعنی اول موارد مهمتر که اولویت بیزینسی دارند رو بالاتر میذاریم تا زودتر بریم سراغشون و سریعتر محصول رو به بازار برسونیم.
احتمالا بعد از اینکه اولویت بیزینسی مشخص شد، میریم سراغ مهندسها و ازشون میپرسیم با شرایط و امکانات موجود فکر میکنید، ساختن چنین محصولی چقدر طول میکشه؟
اونها هم پس از مقداری بررسی و همکفری به ما یه تخمین حدودی میگن. مثلا میگن همچین فیچری با امکانات و شرایط موجود، دو اسپرینت طول میکشه.
داستان احتمالی مشکلات از جایی شروع میشه که ما یه سری موارد رو نادیده میگیریم و فقط براساس تخمین در نظر گرفته شده، منتظر دلیور شدن محصول میمونیم. یهو به خودمون میاییم میبینیم آخر کوارتر شده، چیزی که برنامهریزی کرده بودیم آماده ریلیز نیست و نمیدونیم دلیل اصلی این شکست چیه.
بیایید با هم یه سری از رایجترین مشکلات رو مرور کنیم و ببینیم هر مورد چقدر به اتفاقی که برای ما افتاده نزدیکه:
۱ عدم مشارکت تیم: تیم فقط و فقط ایدههای استکهولدر رو دیکته میکنه و هیچ خلاقیت یا اختیار عملی نداره. به عبارت دیگه، بدون توجه به مزایا یا معایب، فقط کاری که بهشون گفته شده رو انجام میدن. این ممکنه نتیجه عدم توانمندی تیم باشه یا حتی عدم مشارکتشون. به عبارت دیگه شاید تیم توانمنده اما ما انقدر دیر بازیشون میدیم که دیگه وقتی واسه ابراز خلاقیت نمیمونه.
۲ طرح بیزینسی ناقص: هر طرح بیزینسی باید به دو سوال مهم جواب بده. قراره چقدر پول به دست بیاریم؟ و چقدر هزینه کنیم؟ مسئله اینه که در ابتدای راه ما در واقع دقیق جواب این دو سوال رو نمیدونیم. همه چیز به راه حلهایی که به کار میبریم بستگی داره. اگه طرح بیزنسی ما ناقص باشه، راه حلها و تخمینهایی که مهندسها به ما میگن، تحت تاثیر این نقص قرار میگیره، تخمینها رو تغییر میده و باعث میشه آخر سر ببینیم در واقع هیچی دلیور نکردیم و ارزشی به دست نیاوردیم.
۳ اولویت بندی اشتباه: ما برای بازاریابی به اولویت بندی نیاز داریم و این اولویت بندی مستقیم از نیاز بازار به دست میاد. مشکل اینجاست که شاید یه چیزایی رو ندیده باشیم یا طرح ما خیلی کمالگرایانه باشه. بیایید قبول کنیم که نصف ایدهها در عمل کار نمیکنن و برخلاف تصور ما، کاربر اون بیرون خیلی هم قرار نیست هیجانزده شه. یا حتی ممکنه انقدر گرون یا پیچیده باشه که کاربر بیخیال اون نیاز بشه. از اون طرف گاهی ایدههای خوب که عملیاتی شدن، در کوتاه مدت به سود دهی نمیرسن. پس باید رودمپ رو جوری بچینیم که اولا کمالگرایانه نباشه و قابلیت اجرایی داشته باشه و دوما هزینههای فیچرهای اشتباه یا دیربازده رو جبران کنه.
۴ نقشهای اشتباه: نقش مدیرمحصول به گردآورنده دیتا و اطلاعات برای مهندسها تغییر میکنه و همین خودش به تنهایی فاجعه به بار میاره. خلاقیتی در کار نیست. صرفا بدون توجه و تحلیل بازار و رقبا، حرفهای استکهولدر به مهندسها نقل قول میشه.
۵ بیتوجهی به اجایل: گاهی هم ممکنه انقدر دیر به اصول اجایل در اجرای پروژه توجه کنیم که اثرگذاریش رو از دست بده. همین توجه دیرهنگام باعث میشه چیزی که تحویل میدیم با اصول اجایل و چابک مغایرت داشته باشه. حتی ممکنه از اونور بوم بیفتیم و به جای اجایل توی فرآیند واترفال بیفتیم. به عبارت دیگه به روش قدیمی واترفال، مرحله به مرحله و سنتی جلو میریم. اول مستندات، بعد برنامهریزی، بعد تولید و در تمام این مراحل با مشتری ارتباط نمیگیریم و بدون توجه به اون پیش میریم. در نتیجه یه عالمه ریسک رو در مسیر با خودمون انباشته میکنیم و میاریم.
(برای اینکه ذهنیت بهتری از مفهوم اجایل و واترفال داشته باشید، یه طرح گرافیکی مقایسهای واستون گذاشتم. همونطور که از اسمش هم پیداست واترفال مثل آبشار مرحله مرحله و سرازیری پیش میره و اجایل به فرآیندهای تکرارشونده دیسکاوری تا دلیوری براساس فیدبک در بازه زمانی کوتاه معتقده)
بجای اینکه اعتبارسنجی و دلیوری مداوم رو تجربه کنیم، همه چیز رو بذاریم برای مرحله آخر و بعد از دلیوری. در نتیجه با ریسک خیلی بالایی مواجه میشیم و نمیدونیم آیا داریم در راستای خواسته بازار پیش میریم یا نه. یعنی اگه در لحظه دلیوری (لحظه آخر) بفهمیم یه جایی مشکل داره، به جای اینکه بتونیم سریع برگردیم و درستش کنیم، مجبوریم همه چیز رو از اول شروع کنیم. چون اجایل نبودیم و آبشارطور رفتیم جلو.
خلاصه اینکه به نظر من، موفقیت یه رودمپ به مشارکت جمعی بالا نیاز داره. این یه کار تیمیه که یه نفر به تنهایی از پسش برنمیاد.
به خاطر اینکه یه رودمپ تمام سازمان رو تحت تاثیر قرار میده. من در این پنج مورد سعی کردم از زاویههای مختلف به رودمپ و دلایل شکست یا برعکس اون، دلایل موفقیتش نگاه کنم.
خیلی موارد ممکنه منجر به شکست یه طرح بیزینسی فوقالعاده بشه و حتما شما هم ضمن خوندن این متن، مثالها و دلایل زیادی به ذهنتون اومد. خیلی دوست دارم بدونم چه مواردی به ذهنتون اومده.