آگامبن در کتاب هوموساکر با پیش کشیدن مفهوم حیات برهنه و فوکو در کتاب تاریخ سکسوالیته، با مفهوم پردازی زیست سیاست توجه ما به به سازوکارهای سلسه مراتبی کردن زندگی انسانهای جلب میکنند. میخواهم تلاش کنم تا قدمی ورای پوسته تلخ و سوزان خبرهای این هفته برویم. باید تکههای چینی روان خود را بند بزنیم تا قلم بر کاغذ روان شود. سوزانده شدن بدن کودکان کاربا اتو در یک کارگاه خیاطی توسط صاحب کار آنها، برخورد غیرانسانی پلیس با کودک افغانستانی، برخورد خشونت آمیز گشت ارشاد با زنان و کودکان. وقتی دقیق تر به این وقایع نگاه میکنیم، متوجه می شویم از یک منظر، سازوکاری کم و بیش مشابه در خصوص همه آنها در حال وقوع است. سازوکار سلطه. دینامیک قدرتی که با نوعی بی حق و حقوق سازی انسان ها چه از طریق لیبلگذاری، چه از طریق ناانسان سازی و چه از طریق دشمن تراشی کارش را به پیش میبرد.
صاحبکاری که در جایگاه قدرت کودک را نه همچون انسان، بلکه صرفا ابزاری میبیند که میتواند از او بهرهکشی کند و همزمان حاکمیتی که به واسطه شهروند درجه چندم محسوب کردن کودک (علی رغم وجود لوایح حمایتی که ضمانت اجرایی چندانی ندارند) احقاق حقوق کودک در الویتی قرار ندارد.
از سوی دیگر نگاه ایدئولوژیکی که هویتش را جزم اندیشانه در تربیت انسانها میبیند، و به هر قیمتی حتی زمانیکه مشروعیتی در چنتهاش نمانده دست از اعمال دور از شأن انسانیاش برنمیدارد.
در جامعهای چون جامعه ما که ساختار و قوانین حاکم بر آن تبعیضهای گوناگون را روا میدارد ظرفیت پذیرش و بردباری ما نسبت به مسائل مختلف چون مهاجران تحت الشعاع قرار میگیرد؛ در کنار این مسئله موج افغان ستیزی اخیر، به نظر بلاگردانی در برابر کژکارکردی های حاکمیتی است که منشاء آن از دل جامعه برنخاسته ولی تبعات آن ذهنیت جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد. این مسئله را باید به عنوان یک دینامیسم اجتماعی ببینیم و به صورت منطقی و در عین حال اخلاقی با آن برخورد کنیم. وقتی با سازوکارهای سلسله مراتب سازی با ما در وطن مان به مثابه شهروند درجه چندم برخورد میشود، اگر بخواهیم مسیری به سمت جمهوری حقیقی به معنای زیستن شهروندان آزاد و برابر(فقدان سلطه) برای کشورمان متصور باشیم، نمیتوانیم این مسیر را با عینک نژادپرستانه به سلامت طی کنیم، و دقیقا همان سازوکار را برای همسایگانی که اشتراکات زبانی و تمدنی داریم به کار بریم.
در کتاب در خانه برادر آرش نصر اصفهانی چهار دهه حضور افغانستانی ها در ایران و سیاست های مهاجرتی درپیوند با آن را بررسی می کند و تجربه زندگی در ایران از نگاه افغانستانی ها و مسایل آن ها در جامعه ایرانی را مورد واکاوی قرار داده و در پی ارایه علل عدم پذیرش آنها در جامعه ایرانی و بیگانه تلقی شدن آن ها به واسطه قوانین تبعیض آمیز در خصوص تحصیل، اشتغال و.. علی رغم همانندی های فرهنگی و قدمت حضورشان در ایران است. همسایگان افغانستانی دقیقا در روزهای سخت پس از جنگ، در دوران سازندگی، تحت قوانین تبعیض آمیز کار هم پای ایرانیان نقش فعالی در اقتصاد ایران داشتند.
لازم به ذکر است که نبود سیاستگذاری برای مهاجران، فقدان زیرساخت های آماری و ساماندهی نیز به این تنشهای دامن زده است. برای کسانی که دوستان افغانستانی دارند، بهتر از من میدانند شاید به قول بوبر بهترین راهکار تبدیل رابطه من-آن به من-تودر بستر یک رابطه دوستانه باشد.