شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ ماه پیش

رفتن زال به نزد رودابه - شاهنامه فردوسی

برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (بازگشتن کنیزکان به نزد رودابه)، اینجا کلیک کنید.


چو خورشیدِ تابنده شد ناپدید ... در حُجره بستند و گم شدْ کلید

پرستنده شد سوی دستانِ سام ... که شد ساختهْ کارْ بُگذارْ گام

سپَهْبَد سوی کاخْ بِنْهاد روی ... چنان چون بُوَدْ مردمِ جفتْ جوی

برآمد سیهْ چشمِ گلرخْ به بام ... چو سروِ سهیْ بَر سرشْ ماهِ تام

چو از دورْ دستانِ سام سوار ... پدید آمدْ آن دخترِ نامدار

دو بیجاده بُگشادْ و آواز داد ... که شاد آمدی ای جوانمردْ شاد

درود جهان آفرین بر تو باد ... خمِ چرخِ گردانْ زمینِ تو باد

پیاده بدین سان ز پرده سرای ... برنجیدَتْ این خسروانی دو پای

سپهبد کزان گونه آوا شنید ... نگه کرد و خورشیدْ رخ را بدید

شده بام از آن گوهرِ تابناک ... به جای گلِ سرخْ یاقوتِ خاک

چنین داد پاسخ که ای ماهْ چِهْر ... درودَتْ زِ من، آفرین از سپهر

چه مایه شَبان دیده اندر سماک ... خروشان بُدمْ پیشِ یزدان پاک

همی خواستم تا خدای جهان ... نماید مرا رویَتْ اندر نهان

کنون شاد گشتم به آوازِ تو ... بدین خوبْ گفتارِ با ناز تو

یکی چارهٔ راهِ دیدار جوی ... چه پرسی تو بر باره و من به کوی

پری روی گفتِ سپهبدْ شُنود ... سرِ شَعرِ گلنارْ بُگشاد زود

کمندی گشادْ او ز سرو بلند ... کَسْ از مشکْ زانْ سانْ نپیچد کمند

خم اندر خم و مار بَر مار بر ... بران غَبْغَبَش نار بر نار بر

بدو گفت بر تاز و برکِش میان ... بر شیر بُگشای و چنگِ کیان

بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم ... ز بهر تو باید همی گیسوَم

نگه کرد زالْ اندران ماه روی ... شگفتی بماند اندران روی و موی

چنین داد پاسخ که این نیست داد ... چنین روز خورشید روشن مباد

که من دست را خیره بر جان زَنَم ... برین خسته‌دل تیز پیکانْ زنم

کمند از رَهی بِسْتَد و داد خم ... بیفگند خوار و نزد ایچ دم

به حلقه درآمد سر کنگره ... برآمد ز بن تا به سر یکسره

چو بر بام آن باره بَنشست باز ... برآمد پری روی و بُردشْ نماز

گرفت آن زمان دستِ دستان به دست ... برفتند هر دو به کردارْ مست

فرود آمد از بامِ کاخ بلند ... به دست اندرون دستِ شاخ بلند

سوی خانهٔ زرنگار آمدند ... بران مجلسِ شاهوار آمدند

بهشتی بُد آراسته پر ز نور ... پرستنده بر پای و بر پیشْ حور

شگفت اندرو مانده بُد زالِ زر ... برآن روی و آن موی و بالا و فر

ابا یاره و طوق و با گوشوار ... ز دینار و گوهر چو باغِ بهار

دو رخساره چون لاله اندر سمن ... سر جَعدِ زُلفشْ شِکَن بر شکن

همان زال با فر شاهنشهی ... نشسته بَرِ ماه بر فرهی

حمایل یکی دِشنه اندر بَرَش ... ز یاقوتِ سرخ افسری بر سرش

همی بود بوس و کنار و نَبید ... مگر شیرْ کو گور را نَشْکرید

سپهبد چنین گفت با ماه‌روی ... که ای سروِ سیمین بر و رنگ بوی

منوچهر اگر بشنودْ داستان ... نباشد برین کارْ همداستان

همان سام نِیْرَم بَرآردْ خروش ... ازین کار بر من شود او بِجوش

ولیکن نه پرمایه جانست و تن ... همان خوارْ گیرمْ بپوشم کفن

پذیرفتم از دادگرِ داورم ... که هرگز زِ پیمان تو نگذرم

شوم پیشِ یزدان، ستایش کنم ... چو ایزدپرستان، نیایش کنم

مگر کو دلِ سام و شاه زمین ... بشوید ز خشم و ز پیکار و کین

جهان آفرین بِشْنَود گفتِ من ... مگر کاشْکارا شوی جفت من

بدو گفت رودابه، من همچنین ... پذیرفتم از داورِ کیش و دین

که بر من نباشد کسی پادشا ... جهان‌آفرین بر زبانم گوا

جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر ... که با تخت و تاجَست و با زیب و فر

همی مهرشانْ هر زمان بیش بود ... خرد دور بود، آرزو پیش بود

چنین تا سپیدهْ برآمد ز جای ... تَبیره برآمد ز پرده‌سرای

پس آن ماه را شید پِدرود کرد ... بر خویش تار و برش پود کرد

ز بالا کمند اندر افگندْ زال ... فرود آمد از کاخ فرخ همال


داستان از چه قرار است؟

شب که می‌شود، زال به نزد رودابه می‌رود. رودابه موهای بلندش را پایین می‌اندازد تا زال آن‌ها را بگیرد و بالا برود؛ اما زال قبول نکرده و طنابی می‌اندازد و از آن بالا می‌رود.

زال و رودابه تا صبح در کنار هم می‌نشینند و به صحبت و خوشی می‌گذارنند. با هم پیمان می‌بندند و زال از واکنش منوچهر و سام به ازدواج آن‌ها می‌گوید.

در نهایت صبح که می‌شود، زال دوباره از دیوار کاخ پایین می‌آید و رودابه را ترک می‌کند.

داستان این بخش از شاهنامه، شباهت بسیار زیادی به داستان راپونزل دارد. احتمالا ریشه این افسانه‌ها یکی هستند. در شاهنامه، زال قبول نمی‌کند که از موهای رودابه برای بالا رفتن از کاخ استفاده کند و این به دلیل ذات اسطوره‌ای، پهلوانی و حماسی شاهنامه است. چه بسا در داستان اصلی، زال واقعا با موهای رودابه از دیوار کاخ بالا رفته باشد.

معنی ابیات

چو خورشیدِ تابنده شد ناپدید ... در حُجره بستند و گم شدْ کلید

خورشید که غروب کرد، در خانه را بستند و کلید‌ها را پنهان کردند.

  • حجره می‌تواند استعاره از آسمان و کلید هم استعاره از خورشید باشد. در این صورت مصرع دوم همان معنی پایان روز و رسیدن شب را می‌دهد.
منظور از مصرع دوم، آماده کردن خلوت برای زال و رودابه است.


پرستنده شد سوی دستانِ سام ... که شد ساختهْ کارْ بُگذارْ گام

کنیز پنهانی به سوی دستان رفت و گفت: «همه‌چیز آماده است، بیا»


سپَهْبَد سوی کاخْ بِنْهاد روی ... چنان چون بُوَدْ مردمِ جفتْ جوی

زال به سوی کاخ رفت؛ درست مثل مردانی که به دنبال همسر می‌گردند.

  • جفت‌جوی: جویای همسر


برآمد سیهْ چشمِ گلرخْ به بام ... چو سروِ سهیْ بَر سرشْ ماهِ تام

رودابه‌ی چشم‌سیاه و زیبا به بام کاخ رفت. درست مثل سرو بلند قامتی که ماه کامل بر سرش قرار داشته باشد.

  • تام: تمام و کامل


چو از دورْ دستانِ سامِ سوار ... پدید آمدْ آن دخترِ نامدار

دو بیجاده بُگشادْ و آواز داد ... که شاد آمدی ای جوانمردْ شاد

وقتی زال از دوردست‌ها نمایان شد، آمد بر لبِ بام. رودابه لب‌های سرخش را باز کرد و گفت: خوش آمدی ای جوانمرد

  • بیجاده: سنگ سرخ قدیمی - کنایه از لب
  • آواز دادن: با صدای بلند گفتن
چون رودابه اولین دختری است که چنین شخصیتی را در شاهنامه نشان می‌دهد، بیایید با یکی از ویژگی‌های دختران و بانوان در شاهنامه آشنا شویم.
دختران در شاهنامه از ابراز عشق و مهر نمی‌ترسند. در واقع برای ابراز عشق، نیازی به شرم داشتن نیست. زنان شاهنامه چنان جایگاهی برای خودشان قائل هستند، که خودشان را محقِ ابراز عشق می‌دانند. این زنان حاضرند در راه عشق تمام سختی‌ها را تحمل کنند.


درود جهان آفرین بر تو باد ... خمِ چرخِ گردانْ زمینِ تو باد

درود خداوند بر تو. آرزو می‌کنم آسمان به کام تو باشد (بخت مطابق میل تو باشد).


پیاده بدین سان ز پرده سرای ... برنجیدَتْ این خسروانی دو پای

حتما خسته شده‌ای که پای پیاده تا اینجا آمده‌ای

  • برنجید دو پای:‌ مشابه عبارت «قدم رنجه کردید» در زبان امروزی


سپهبد کزان گونه آوا شنید ... نگه کرد و خورشیدْ رخ را بدید

زال به سمت صدا چرخید و رودابه را دید که صورتش مثل خورشید تابان بود.


شده بام از آن گوهرِ تابناک ... به جای گلِ سرخْ یاقوتِ خاک

چهره رودابه آنقدر تابان بود که پشت‌بام را روشن کرده بود. انگار که خاکِ پشت‌بام، از جنس یاقوت باشد که انقدر درخشان شده است.


چنین داد پاسخ که ای ماهْ چِهْر ... درودَتْ زِ من، آفرین از سپهر

زال پاسخ داد: درود بر تو ای ماه‌چهره. مدح و ستایش آسمان بر تو است (تو انقدر زیبایی که آسمان هم تو را ستایش می‌کند).


چه مایه شَبان دیده اندر سماک ... خروشان بُدمْ پیشِ یزدان پاک

همی خواستم تا خدای جهان ... نماید مرا رویَتْ اندر نهان

چه بسیار شب‌ها که رو به آسمان کردم و نالان از خدا خواستم تا روی زیبای تو را پنهانی (در خلوت) به من نشان دهد.

  • سماک: آسمان
  • دیده: چشم
  • خروشان: نالان


کنون شاد گشتم به آوازِ تو ... بدین خوبْ گفتارِ با ناز تو

حالا که صدایت را شنیدم و حرف‌ها و نازه و عشوه‌ات را دیدم، شاد شدم


یکی چارهٔ راهِ دیدار جوی ... چه پرسی تو بر باره و من به کوی

چاره‌ای برای دیدار پیدا کن. که من اینجا روی زمین هستم و تو روی بام. این چه صحبتی است؟

  • باره: بام


پری روی گفتِ سپهبدْ شُنود ... سرِ شَعرِ گلنارْ بُگشاد زود

رودابه‌ی پری رو، حرف‌های زال را شنید و موهایش را باز کرد.

  • شعر: پارچه نازک ابریشمی - گیسو (در اینجا به معنای اول به کار رفته است)
  • شعر گلنار: رشته یا روبان‌هایی که لابه‌لای مو می‌تابیندند و مو را با آن می‌بافتند


کمندی گشادْ او ز سرو بلند ... کَسْ از مشکْ زانْ سانْ نپیچد کمند

رودابه موهای خوشبو و بلندش را گشود. تنها تفاوت گیسوی او با کمند این بود که کمند را با مشک خوش‌بو نمی‌کنند.


خم اندر خم و مار بَر مار بر ... بران غَبْغَبَش نار بر نار بر

گیسوان بلندی که حلقه در حلقه بودند و کنار چانه‌اش هم حلقه‌حلقه شده بودند.

  • مار: استعاره از تارهای موی رودابه
  • نار: استعاره از بخش زیریش چانه‌ی رودابه کخ مثل انار گرد و سرخ است


بدو گفت بر تاز و برکِش میان ... بر شیر بُگشای و چنگِ کیان

موهایش را پایین انداخت و گفت: دست دراز کن و خودت را بالا بکش. بر و سینه‌ی خودت را بالا بکش.

  • میان: کمر


بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم ... ز بهر تو باید همی گیسوَم

این موی سیاه من رو بگیر و بالا بیا. اصلا این موی من برای این است که تو بتوانی از دیوار بالا بیایی


نگه کرد زالْ اندران ماه روی ... شگفتی بماند اندران روی و موی

زال به رودابه نگاه کرد و از زیبایی صورت و موهایش شگفت‌زده شد.


چنین داد پاسخ که این نیست داد ... چنین روز خورشید روشن مباد

که من دست را خیره بر جان زَنَم ... برین خسته‌دل تیز پیکانْ زنم

این انصاف نیست. آزردن گیسوی تو برای من مساوی است با اینکه دست از جانم بشویم و به دل زخمی عاشق، چاقو بزنم. من نمی‌توانم چنین کاری کنم. (تو مثل جان من هستی و من دلم راضی به آزار تو نیست.)

  • خیره:‌ بیهوده
  • چنین روز روشن خورشید مباد: اگر من چنین کاری کنم، شایسته است که خورشید از میان برود و جهان نابود شود.


کمند از رَهی بِسْتَد و داد خم ... بیفگند خوار و نزد ایچ دم

زال حلقه‌ی کمند را از دست بنده‌ش گرفت و آن را حلقه کرد و به راحتی آن را بالای برج انداخت.

  • رهی: بنده - غلام
  • دم نزدن: درنگ نکردن
  • خوار: آسان و سهل


به حلقه درآمد سر کنگره ... برآمد ز بن تا به سر یکسره

حلقه‌ی کمند به دندانه‌ی بالای کاخ گیر کرد و محکم شد. زال بی‌درنگ به بالای بام رفت

  • یکسره: زود - درجا


چو بر بام آن باره بَنشست باز ... برآمد پری روی و بُردشْ نماز

وقتی به بام رسید، رودابه نزدیک آمد و به او سجده کرد و احترام گذاشت.


گرفت آن زمان دستِ دستان به دست ... برفتند هر دو به کردارْ مست

سپس دست زال را به دست گرفت و خرامان و مست به راه افتادند.


فرود آمد از بامِ کاخ بلند ... به دست اندرون دستِ شاخ بلند

در حالی که دست زال را گرفته بود، از پله‌های بام پایین آمدند.

  • شاخ: کنایه از اندام


سوی خانهٔ زرنگار آمدند ... بران مجلسِ شاهوار آمدند

سوی خانه‌ی زرین رودابه رفتند و وارد مجلس شاهانه‌ای شدند که رودابه ترتیب داده بود.


بهشتی بُد آراسته پر ز نور ... پرستنده بر پای و بر پیشْ حور

این مجلس مثل بهشتی زیبا و پرنور بود که کنیزان و خدمتکاران در آن آماده‌ی خدمت بودند.


شگفت اندرو مانده بُد زالِ زر ... برآن روی و آن موی و بالا و فر

زال همچنان از زیبایی رودابه شگفت زده بود. از آن صورت و موها و هیکل و شکوه ...


ابا یاره و طوق و با گوشوار ... ز دینار و گوهر چو باغِ بهار

رودابه با جواهرات زیبا و لباس و گوهرهایی که به خودشان آویزان کرده بود، مثل باغی زیبا در فصل بهار بود.

  • یاره: دستبند - بازوبند
  • طوق: گردنبند


دو رخساره چون لاله اندر سمن ... سر جَعدِ زُلفشْ شِکَن بر شکن

چهره‌اش سفید و دو گونه‌اش گلگون بودند؛ مثل گل‌های لاله‌ای که در میان گل‌های یاسمن سپید باشند. گیسوانش هم حلقه بر حلقه بودند.

  • سمن: استعاره از چهره رودابه


همان زال با فر شاهنشهی ... نشسته بَرِ ماه بر فرهی

زال هم که دارنده‌ی فر شاهی بود، در کنار رودابه نشست.

  • همان: همچنین


حمایل یکی دِشنه اندر بَرَش ... ز یاقوتِ سرخ افسری بر سرش

دشنه‌ای به کمرش اویزان بود و تاجش یاقوت‌نشان بود.

  • حمایل: هر چیزی که از کمر آویزان کنند


همی بود بوس و کنار و نَبید ... مگر شیرْ کو گور را نَشْکرید

بینشان فقط بوسه و آغوش و نوشیدنی بود.

  • کنار: آغوش
  • نبید: نوشیدنی
  • شکردن: شکار کردن
  • مصرع دوم: کنایه از اینکه اتفاقات مثبت هجده‌ای نیوفتاد :))


سپهبد چنین گفت با ماه‌روی ... که ای سروِ سیمین بر و رنگ بوی

زال به رودابه گفت: ای بانوی قد بلند و زیبا


منوچهر اگر بشنودْ داستان ... نباشد برین کارْ همداستان

اگر داستان عشق ما به منوچهر برسد، او این وصلت را تایید نخواهد کرد.

  • همداستان: موافق


همان سام نِیْرَم بَرآردْ خروش ... ازین کار بر من شود او بِجوش

سام هم وقتی بفهمد، از عصبانیت فریاد می‌زند و بر من خشمگین می‌شود.

  • همان: همانا


ولیکن نه پرمایه جانست و تن ... همان خوارْ گیرمْ بپوشم کفن

اما من حاضرم جان باارزشم را در کف دست بگیرم و برای مرگ آماده شوم.

  • خوار: آسان


پذیرفتم از دادگرِ داورم ... که هرگز زِ پیمان تو نگذرم

عشق تو را پذیرا شده‌ام و به خداوند قول داده‌ام که هرگز این پیمان را نشکنم

  • پذیرفتن: پیمان بستن


شوم پیشِ یزدان، ستایش کنم ... چو ایزدپرستان، نیایش کنم

مگر کو دلِ سام و شاه زمین ... بشوید ز خشم و ز پیکار و کین

به راز و نیاز برمی‌خیزم و مثل خداپرستان دعا می‌کنم تا دل سام و منوچهر به رحم بیاید و نسبت به من خشمگین نشوند.


جهان آفرین بِشْنَود گفتِ من ... مگر کاشْکارا شوی جفت من

امیدوارم خداوند دعاهای من را بشنود و تو به آشکارا همسر من شوی


بدو گفت رودابه، من همچنین ... پذیرفتم از داورِ کیش و دین

که بر من نباشد کسی پادشا ... جهان‌آفرین بر زبانم گوا

جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر ... که با تخت و تاجَست و با زیب و فر

رودابه گفت: من هم مهر تو را پذیرفتم و نزد خدا قسم خوردم که کسی جز زال، همسر من نباشد. که او پادشاهی زیبا است.

  • داور: کنایه از خداوند
  • پادشا: چیره و مسلط - کنایه از شوهر


همی مهرشانْ هر زمان بیش بود ... خرد دور بود، آرزو پیش بود

عشق و مهر بینشان لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. همه‌چیز از جنس آرزو و میل رسیدن بود و خرد و منطق از آن‌ها دور شده بود.


چنین تا سپیدهْ برآمد ز جای ... تَبیره برآمد ز پرده‌سرای

پیش هم بودند تا خورشید طلوع کرد و صدای تبیره در کاخ پیچید

  • تبیره: سازی است که صدای آواز آن در هنگام صبح برافراخته می‌شود - طبل صبحگاهی


پس آن ماه را شید پِدرود کرد ... بر خویش تار و برش پود کرد

پس زال با زودابه خداحافظی کرد. آنقدر محکم بغلش کرد که تاری از رودابه به پودی از زال گره خورد.

  • پدرود: بدرود - خداحافظی
  • بر خویش تار و برش پود کرد: آنقدر محکم همدیگر را بغل کردند که تار و پودشان به هم پیوست


ز بالا کمند اندر افگندْ زال ... فرود آمد از کاخ فرخ همال

زال همانطور که بالا رفته بود، دوباره کمند انداخت و از کاخ همسرش پایین آمد.

  • همال: یار - استعاره از رودابه


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (رای زدن زال با موبدان در کار رودابه)، اینجا کلیک کنید.


داستان زال و رودابهشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیداستان زال
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید