همه فکر میکنن من خجالت میکشم از اینکه برقصم یا خودم باشم یا نمیدونم بخندم و بدون هیچ ترسی آرایش کنم و لباس سفید و رنگی بپوشم اما میدونید خود منم خسته شدم که اینجوری باشم خود منم دوست دارم مثل هر دختر دیگه اعتماد به نفس و قدرت اینارو داشته باشم میدونید من هیچ وقت سفید یا صورتی نپوشیدم همیشه رنگ تیره اگه دیگه خیلی رنگ لباسم شاد باشه سبز یا آبی تیره یا خردلی که الان اینم تموم شده من هستمو لباسای سیام من هستمو اون افکار درونم میدونید هیشکی منو نمیفهمه فکر میکنن میخوام خودمو گنگ نشون بدم یا غرور دارم اما به خدا که نه اعتمادبه نفس پوشیدن لباس رنگی رو دارم و نه آرایش کردن و موهامو خوشگل کردن رقصیدن و اون جمع های اکیپی من تنهام و تقصیر خودمه من من از خودم متنفرم
میدونید بچه که بودم عاشق رنگ صورتی بودم مثل هر دختر دیگه اما دلارام صورتی براش ممنوع بود همه رنگا براش ممنوع بود یه لباس میپوشیدم هیشکی بهم نمیگفت چه خوشگل شدی یا چه بهت میاد اما خواهرم آره اون لباسای منو میپوشید و همه بهش میگفتن چقدر خوشگل شدی وای چه به تو میاد بعد این لباس رو من هیچ وقت دیگه نمیکشیدم و کم کم واسه خواهرم میشد....
من بچه بودم اما میفهمیدم نگاه دیگرانو نگاه تفاوت نگاهی که من و خواهرمو دسته بندی میکرد و اونی که بهتر بود تو چشم بود... میدونید اون خواهرمه خوشحالم از اینکه مورد توجه همه بود اما من حق یه چه خوشگل شدی رو نداشتم؟درسته من آدم نیستم