تو اولین روزهای سال ۱۴۰۰، از دکتر علیرضا شیری موضوعی رو شنیدم که واسم جدید بود و تا اون موقع به گوشم نخورده بود.
"پر زیستن، یه چیزی رو کامل زندگی کردن"
یعنی مثلا اگر کاسب هستیم تمام قد تو کاسبی حضور داشته باشیم، درگیر صدتا کار دیگه نشیم فکرمون صدجای دیگه نباشه. اگر بیمار شدیم یه بیمار درست و حسابی باشیم یعنی بیماری رو جدی بگیریم دکتر بریم، دوا و درمان کنیم و نقش یه بیمار رو کامل بازی کنیم.
بهش فکر کردم کجاهای زندگیم، واسه کدوم مسئلهها، با تمام وجودم حضور داشتم؟
انتظارش رو نداشتم ولی تعدادشون از انگشتهای یک دست کمتر بود. اما باور کنید همون چند مورد خاطرات خوب زندگی من بودن، همون خاطراتی بودن که وقتی بهشون فکر میکنی از خودت راضی هستی. همون روزهای تاریک و سختی که با افتخار ازشون حرف میزنی. و دکتر شیری چقدر قشنگ گفت و چقدر درست گفت که شما وقتی نقد زندگی میکنی، در آینده حسرت نخواهی خورد!
تو رفتار اطرافیانم دنبال مثالهایی بودم که هرچه بیشتر بهم ثابت بشه این موضوع درسته. یه روز واضحترین نمونهاش رو دیدم...
کسی که برای مادرش فرزندی تمام و کمال بود.
یکی از همکارانم (مدیر بازاریابی شرکت) تو روزهای آخر سال 1399 مادرش فوت شد. اون ناراحت بود ولی آرامش داشت، غمش از جنس حسرت نبود.
ولی چطور؟
ده سالی میشد که مادرش بخاطر بیماری زمینگیر شده بود و مراقبت مداوم لازم داشت. سه تا پرستار هم داشت که بهش رسیدگی میکردند. ولی مگه فقط مراقبت کافیه؟!
همکارم هر روز صبح تا ظهرش با مادرش میگذشت، کنارش بود.
خب این اصلا کار راحتی نیست چون مجبور بود از تایم کاریش کم کنه و حتی اطلاع دارم تو این سالها چندبار شغلش رو تغییر داده بود.
اون تو حیاط خونه باغچهی قشنگی درست کرده بود با درختها و گلهایی که مادرش دوست داشت.
وقتی مادرش فوت شد با گریه ازش یاد نمیکرد، از خاطرات خوبشون میگفت. اینکه مادرش چطور یواشکی تو گوشش میگفت فردا صبح زودتر بیا و تبدیل شده بود به دلخوشی مادرش.
از صدای خندههای مادرش که روزهای آخر تو خونه میپیچید و میگفت یاد روزهای کودکی میافتاد، زمانی که مادرش سالم بود.
"نقد زیستن، یه چیزی رو کامل زندگی کردن" به نظرتون این همون نکتهای نبود که در همکار من هم وجود داشت؟! همکار من نقش فرزندی رو برای مادرش تمام و کمال بازی کرد و فکرش صدجای دیگه نبود.
شاید بشه گفت زمانهایی در زندگی هست که مجبور به انتخاب هستیم مثل مراقبت از پدر، مادر سالمندمون یا پیشرفت کاری؟
چه خوبه راهی رو انتخاب کنیم که در آینده واسمون حسرت کمتری داشته باشه.
منو ریاضی اصلا رابطه خوبی باهم نداریم و تنها چیزی که از کلاسهای ریاضی در دانشگاه یاد گرفتم این بود: هر انتخابی در زندگی هزینهای داره چیزی رو بدست میاریم و چیزی رو در مقابلش از دست میدیم، چقدر خوبه حواسمون باشه چه چیزی رو بدست میاریم، اونقدر باارزش باشه که حسرت چیزی که از دست میدیم رو نخوریم.