
تا حالا شده محتوایی بنویسی که از نظر خودت عالیه ولی بازخوردی نگیره؟
مشکل معمولاً از «کیفیت محتوا» نیست… از نداشتن شناخت از مخاطبه.
مثل اینه که داری با صدای بلند حرف میزنی، ولی نمیدونی کسی که اون طرف نشسته کیه و چی میخواد بشنوه.
اینجاست که مفهوم «پرسونای مخاطب» وارد بازی میشه.
پرسونا در واقع یه تصویر نیمهواقعی از مشتری یا کاربر ایدهآل توئه؛
کسی که دقیقاً قراره محتوای تو براش ارزشمند باشه.
به زبان سادهتر:
پرسونا یعنی «تجسم مخاطب واقعی با نیازها، دغدغهها و هدفهایش».
مثلاً:
مریم، ۲۹ ساله، مدیر دیجیتال مارکتینگ یه شرکت کوچیکه. زمان کمی داره و دنبال مقالههای کاربردی و سریع برای یادگیری سئوئه.
همین یه جمله باعث میشه بدونی محتوات باید خلاصه، کاربردی و بدون اصطلاحات پیچیده باشه.
اگر ندونی برای کی مینویسی، نمیتونی:
لحن درستی انتخاب کنی (رسمی؟ صمیمی؟ تخصصی؟)
نیاز واقعی مخاطب رو هدف بگیری.
موضوعاتی بنویسی که براش جذاب باشن.
و در نهایت… محتوایی بسازی که تبدیل به فروش، تعامل یا اعتماد بشه.
در واقع، شناخت پرسونای مخاطب مثل قطبنما برای استراتژی محتواست.
بدونش ممکنه مسیر رو بری، ولی به مقصد نمیرسی.
ساخت پرسونا یعنی جمعآوری داده، تحلیل و در نهایت ترسیم تصویری از مشتری ایدهآل.
مراحلش اینه
جمعآوری اطلاعات واقعی
دادههای آنالیتیکس (سن، جنسیت، موقعیت جغرافیایی، دستگاه مورد استفاده و...)
بازخورد کاربران در شبکههای اجتماعی یا نظرات سایت.
گفتگو با تیم فروش یا پشتیبانی (چون مستقیماً با مشتری در ارتباطن).
شناسایی اهداف و چالشها
کاربر دنبال چیه؟ (مثلاً آموزش، مقایسه، خرید، مشاوره و...)
چه مشکلی باعث شده سراغ تو بیاد؟
درک انگیزه و احساسات پشت رفتار کاربر
چرا میخواد این مشکل رو حل کنه؟
چه احساسی پشت تصمیمش هست؟ (اضطراب؟ هیجان؟ کنجکاوی؟)
دستهبندی پرسونای مختلف
اکثر برندها چند نوع مخاطب دارن. مثلاً:
مخاطب تازهکار (دنبال آموزش مقدماتی)
مخاطب حرفهای (دنبال تحلیلهای عمیقتر)
مشتری بالقوه (دنبال مقایسه محصولات)
حالا که مخاطب رو شناختی، باید محتوای مخصوص خودش بنویسی.
یعنی محتوا دقیقاً با زبان، نیاز و هدف اون هماهنگ باشه.
برای مثال:
اگر پرسونا «دانشجوی تازهکار سئو» است → محتوای آموزشی با مثالهای ساده بنویس.
اگر «صاحب کسبوکار» است → به نتایج، سود و بازدهی تمرکز کن.
اگر «مشتری تصمیمگیر» است → از داده و آمار برای جلب اعتماد استفاده کن.
حتی سئوکارها و نویسندگان حرفهای هم این خطاها رو انجام میدن:
نوشتن محتوا بر اساس حدس، نه داده واقعی.
نادیده گرفتن تغییر رفتار کاربران با گذر زمان.
تمرکز فقط روی ویژگیهای جمعیتشناختی و نادیده گرفتن انگیزههای درونی.
شناخت پرسونای مخاطب یعنی درک واقعی از اینکه چه کسی اون طرف صفحه نشسته.
وقتی بدانی به چه چیزی فکر میکند، چه مشکلی دارد و از تو چه انتظاری دارد،
میتونی محتوایی بنویسی که دقیقاً به هدف بخورد — نه به شانس!