Sarahinga
Sarahinga
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

آخرالزمان برفی

Snowpiercer
Snowpiercer


بازماندگان نوع بشر، بعضی حیوانات و گیاهان سوار بر قطاری دور باطل می زنند. می روند که زنده بمانند. با سرعتی زیاد، اما به ناکجا. این قطار دور خودش می چرخد. کاری که زمین ما می کند، می چرخد و شب و روز می آورد و در نقطه ای به جای اولش بر می گردد و سال جدید آغاز می شود. این چرخه ای است که کسی را یارای توقف آن نیست. هر کسی که بخواهد از قطار پیاده شود محکوم به مرگ است. چون بیرون قطار حیاتی نیست. بیرون قطار سرمای مطلق است.

موتور این قطار کار می کند که حیات را در اکوسیستم بسته ای به هر قیمتی نگه دارد. چرخ هایی که مثل نظام های استعمارگر به دست کودکان خردسال می چرخد. کودکانی که بیگاری می کنند تا چرخ دنیا بچرخد. تمام دنیا در حد یک قطار، کوچک می شود، اما زورگویی و تهجر حد و مرزی ندارد. بلکه بیشتر از همیشه.

قطاری که شبیه کشتی نوح است، از هر نوعی، تعدادی. آدم های این قطار زبان هم را نمیفهمند. رنگ پوست و طبقه اجتماعی متفاوتی دارند. سلسله مراتبی دارند که هر چه به جلوی قطار حرکت می کنی بورژوازی تر می شود و انتهای آن فقیرتر. ساکنان جلوی قطار سیستم آموزشی دارند، رستوران و تفریحات دارند و به طرز شعارزده ای خوش گذرانند. اما فقرا به جای غذا ،پروتئین بار میخوردند که نگویم از چه ساخته شده ! فقرایی که بالاخره قیام می کنند و یادآور همه ی قیام های تاریخ بشریت هستند که علیه فقر و زورگویی به پا می خیزند.

این قطار یک دنیای کوچک است که بیرون از آن خطراتی ست و حرکت به جلوی قطار خطرناک تر. چیزی که آدمهای ته قطار را به عقب می راند و انتهای قطار نگه می دارد ، مرزبندی های ذهنی و پیش فرض هایشان است. اما مثل همیشه کلیشه ای هست، شخصی جسور و شجاع پیدا می شود که پیش فرض های ذهنی اش را کنار می گذارد و ریسک می کند و کشف میکند در تفنگ محافظانشان گلوله ای نیست و می فهمد که سالهاست با تفنگ خالی به عقب رانده شده اند. با تهدیدی تو خالی.

فیلم سرتاسر گوشه و کنایه است به کل تاریخ بشر. انگار کل تاریخ روی دور تند به نمایش گذاشته می شود. جذاب ترین قسمت فیلم در مهد کودکی (مدرسه ای) است با معلمی خوشحال و آوازه خوان از جنسی لطیف که خشونتی رادیکال و متناقض برای دفاع از رئیس قطار از خودش نشان می دهد. اینجا جایی است که خونین ترین صحنه در معصومانه ترین مکان اتفاق می افتد و این اتفاق کنایه ای جذاب است که یادآور حادثه ای است در گذشته ای نه چندان دور. تناقضات بشریت!

کودکانی که از طبقه مرفه هستند مدام در مدح و ثنای رئیس قطار، شعر می خوانند و آموزش می بینند که او قدیس است و بدون او قطاری نخواهد بود، حیاتی نخواهد بود. او نجات دهنده ی کودکان و ضامن آینده درخشان آن هاست. و چه آشناست این کنایه ها و نشانه ها در دنیای ما!

ایده اصلی و جزئیات فیلم قابل تامل است. فیلم از نگاه عمیقی برخوردار است اما از لحاظ ساخت، فیلم درجه یکی نیست. درجه دو هم نیست! تاکیدش بر رنگین پوست بودن بازیگرانی که نقش راهگشا داشتند توی ذوق میزند و از کادر خارج شده بود. به طور کلی به جز بازی درخشان Tilda Swinton بازی بقیه بازیگران هم چنگی به دل نمیزند.

در کارنامه ی این کارگردان فیلم های بهتری هست ، شاهکار این کارگردان Memory of the murders است که پیشنهاد می کنم تماشا کنید و لذت ببرید. فیلم Parasite هم که جوایز اسکار رو درو کرد بعد از این فیلم ساخته شده که به طور حتم حرکت رو به جلو محسوب می شود.

snowpiercerفیلمپیشنهادفیلمنقدآخرالزمان
معمار ارشد سیستم های اطلاعاتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید