همان طور که خردورزی ویژگی برجسته و منحصر به فرد نوع بشر است بی خردی هم خصوصیتی است مختص بشر. وقتی موجودی صاحب خصوصیتی است در صورت بهره نبردن از آن، شرایطی خاص خلق می شود. اما اگر از آن خصوصیت بهره ای نبرده باشد که موضوع مورد بحثی نیست!
برای مثال وقتی حیوان درنده ای مانند شیر در حمله به آهویی ناکام بماند هیچ وقت نمی گوییم شیر در انتخاب استراتژی حمله بی خردی کرده است. شیر بواسطه غریزه و نفس درنده و شکارگرش که در DNA ش نهفته ست حمله ای را ترتیب می دهد که نتیجه اش یا شکست است یا پیروزی.
اما در مورد بشر که صاحب خرد است این موضوع متفاوت است و در صورت استفاده نکردن از خرد، سلسله ای از اتفاقات و شرایط را برای خود و اطرافیانش بوجود می آورد که قابل مذاکره و قضاوت و تامل است. هر چه فرد در جایگاه بالاتر و قدرتمندتری از نظر مرتبه اجتماعی باشد خردورزی و بی خردی اش دامنه وسیع تری دارد و گریبان گیر طیف گسترده تری می شود.
تاریخ سرشار از بی خردی هاست. بی خردی هایی که مسیر تاریخ را رقم زدند و اینگونه شد که امروز می بینیم. لازمه ی داشتن افق دید وسیع، خواندن تاریخ است. کتاب تاریخ بی خردی نمونه هایی از بی خردی سردمداران حکومت های مختلف را مورد بررسی قرار می دهد و نشان می دهد که حتی با در نظر گرفتن سطح خرد آن موقع هم، آن تصمیمات و استراتژی ها به وضوح غلط بوده اند. هرچند کتاب تاکید دارد که باید تاریخ و اتفاقات آن را با خرد آن موقع قضاوت کرد.
از تروا تا جنگ ویتنام، بشر در معرض تصمیم گیری بوده و هست، چه در امور جزیی و چه در امور کلان. زندگی بشر چیزی نیست جز انتخاب و تصمیم.
تصمیم گشودن دروازه تروا به روی یونانیان با همه ی نشانه های واضح از وجود توطئه و کلک، تا ادامه دادن آمریکا به جنگی که فرانسه در ویتنام ناکام از آن بیرون آمده بود، نشان می دهد انسان در استفاده نکردن از خرد، ید طولایی دارد و در نادیده گرفتن آن بسیار توانمند است.
یونانیان در دل اسبی غول پیکر پنهان شدند و از دروازه تروا گذشتند و مردم تروا را به خاک و خون کشیدند در حالیکه خردورزان مشخصا به این اسب مشکوک و مظنون بودند و برای عدم ورود این اسب تلاش کردند. علیرغم تلاش ها اسب وارد شد و دلیل سقوط تروا، خشم خدایان شد. جایی که بشر شانه از بار مسئولیت خالی می کرد حضور خدایان پر رنگ تر می شد. چرا که بی خردی خود را تفسیر به خواست خدایان و تقدیر می کردند.
پس از ارائه ی جزییات ماجرای تروا، پنجره ی دیگری از تاریخ به رویمان گشوده می شود، پاپ های رنسانس. جایی از تاریخ که رفته رفته توجه انسان معطوف به انسان گرایی می شود. در یک دوره 60 ساله که در اواخر قرن 15 آغاز می شود، 6 پاپ بر مسند قدرت می نشینند که مشخصا در تاریخ به فساد و تباهی معروف اند.
نتیجه ی بازی قدرت کلیسا و امپراطوری در این دوره، چیزی جز جنگ و تباهی نبود. درحالیکه حکومتداران در پی تصرف خاک های هم بودند، پاپ ها در کلیسا مشغول به ثروت اندوزی و وضع قوانین عجیب و غریب و سودجویی و معامله ی صندلی های قدرت و فروش آمرزش نامه ها بودند. کلیسای قدرتمند رم شروع به فروپاشی می کند و کلیسای محلی در گوشه کنار امپراطوری سر بر می آورند. پاپ های این دوره به همه چیز می اندیشیدند جز مصلحت مسیحیت و خداوند.
در ادامه به نقطه جذاب تری از تاریخ میرسیم. جایی که بریتانیا بخاطر وضع قوانین مالیاتی و سخت کردن شرایط تجارت مهاجرنشین های آمریکا، زمینه مستقل شدن آمریکا را فراهم می کند که خود داستانی بسیار خواندنی ست که چگونه این روباه پیر به خاطر طمع زیاد، کشور پهناور و مستعدی مثل آمریکا رو از دست می دهد. آمریکا در اواخر قرن هیجدهم اعلام استقلال می کند و مانند هر حکومت دیگری سال ها بعد، خود دچار بی خردی عجیبی در رابطه با ویتنام می شود.
در گیرو دار جنگ سرد بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا درگیر جنگی خود خواسته با ویتنام می شود که اگر این 20 سال جنگ نبود نتیجه همان حاصل می شد که پس از 20 سال جنگ حاصل شد! و آن غلبه نیروهای کمونیستی شمال ویتنام بر جنوب بود. آمریکا از وحشت غلبه کمونیسم بر آسیای جنوب شرق و در تعارض با شوروی هزینه هنگفتی پرداخت که هیچ ثمری برای آن کشور و منافعش نداشت. تصمیم گیری های روسای جمهور آمریکا که در این بازه آمدند و رفتند جای تامل عمیق دارد.
نهایتا نیروهای کمونیستی شمال ویتنام به رهبری هوشی مینه که چند سال قبل از اتمام جنگ از دنیا رفت، بر ویتنام جنوبی فائق شدند و تمام بمباران ها و کشته ها و مین گذاری ها و دردها و زخم ها که بر روح و جسم بشر وارد شد، بدون ثمر به پایانی تلخ رسید.
تاریخ سرشار از بی خردی هاست، خواندن “چند نمونه” از آن در این کتاب یادآوری خوبی است که بدانیم نقش خرد در حکومت جهان بسیار اندک است!