اشتباهی که از کودکی (حتی)، و تا همین اواخر داشتم، تجربه کردن همه چیز بود. به طوریکه گمان میکردم که شاید دیگران راه دیگری رفتهاند که به چنین تجربهای رسیدهاند! و در راه من تجربه متفاوتی بدست آید. غافل از اینکه چنین نیست! که حداقل در نظر گرفتن مسیر و تجربه دیگران، راه را برای رسیدن من به تجارب بهتر هموارتر میکند.
به عبارتی بسیار به اختراع دوباره چرخ اصرار داشتم!
نیوتن صحبت جالب و البته معروفی دارد در این زمینه که میگوید:
"If I have seen further it is by standing on the shoulders of Giants."
که یعنی: اگر توانستم دوردستها را ببینم، برای این بود روی شانه غولها ایستاده بودم.
اسحاق نیوتون با استفاده از مطالب و تجارب دانشمندان و بزرگان پیش از خود، توانست کشفیات خود را اثبات کند و گسترش دهد.
اصطلاح "ایستادن روی شانه غول" از یک افسانه یونانی ریشه گرفته است: غول اوریون
در افسانهها آمده که اوریون فرزند پوسیدون بوده است. در جریان ناجوانمردی فرمانروای خائو و حمله اوریون به دختر او، فرمانروا دستور میدهد تا اوریون را کور کنند. اوریون از هفایستوس درخواست کمک میکند و او، خدمتکارش سِدالیون را که یک کوتوله بود، به اوریون میدهد تا بر شانههایش بنشیند و راه را به اون نشان دهد... .
شاید در مطلب دیگری از تاثیر داستانها وافسانهها در زندگیمان بنویسم. اما آنچه اکنون واضح است ایستادن بر شانه غولهاست تا راه را بهتر ببینیم، و انتخابهای بهتری داشته باشیم.
اینکه بارها و بارها چرخ را اختراع کنیم، تنها دستمان از تجارب بهتر و جدیدتر عقب میماند. مگر طول زندگی ما چقدر است که بخواهیم بخش بیشترش را صرف تکرار آنچه گذشت بکنیم؟
آخرین باری که بر شانه یک غول ایستادی رو یادت میاد؟