پس از داستان مسابقه خرگوش و لاک پشت دکتر شفیعی ادامه میدهد:
- زمان من به پایان رسید.امیدوارم حرفهایم برای شما مفید بوده باشد.یک داستان برای پایان برنامه امروز میگم و کلاس را تمام میکنیم.
دو مرد در کنار هم در جنگل زندگی میکردند.آنها با هم درختان را قطع و چوبش را برای فروش میگذاشتند.روزی حداقل ده درفت تنومند قطع میکردند.یک روز یکی از دوستها برای انجام کاری به شهر میرود و به دوستش میگوید تا من برمیگردم درختها را بِبُر.دوستش میگوید:باشد.و شروع به بریدن درختان میکند.دوست اول کل روز را در شهر میگذراند و شب هنگام به خانه برمیگردد و میبیند که دوستش همچنان بر سر همان درخت اول است.از او میپرسد چرا هنوز قطع نکردی؟دوست میگوید:آخه تبرم کند بود.مرد اول میگوید:خوب میرفتی تیزش میکردی!دوست میگوید وقت ندارم!
- مواظب وقتتان باشید که چطور آن را صرف کارها میکنید.موفق و پیروز باشید.
کلاس از دو ساعت بیشتر شده بود.همه از روی صندلی های خود بلند شده و به طرف در خروجی کلاس میرفتند.من همچنان روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم تا کلاس خلوت شود.دکتر شفیعی هم به سمت در خروج رفت و منتظر ماند تا خلوت شود.در حین انتظار با چند نفری که دورش ایستاده بودند صحبت میکرد.
اتمام گزارش سمیننار فروشندگان حرفه ای و راه های جذب ثروت دکتر شفیعی در فن پردازان اصفهان
http://saramrt.ir/