۱۲ خرداد قرار بود ما یک سفر بریم که از اسفندماه براش برنامهریزی کرده بودیم و بلیتش رو هم همون موقع خریده بودیم. در حقیقت این سفر برای استفاده از ویزایی که مدتی پیش به سختی موفق به گرفتن اون شده بودم، برنامهریزی شده بود. خلاصه تمام برنامهها چیده شد، جا رزرو شد، سوغاتیها خریده شد، هدایا از خانوادهها گرفته شد و با هماهنگی بسیار زیاد عازم سفر شدیم.
از ۳ ساعت قبل پرواز هماهنگ کردیم تاکسی اومد دنبالمون و خلاصه حدود ۲/۵ مونده بود به پرواز که ما فرودگاه بودیم. به دلیل نزدیکی تعطیلات فرودگاه هم بسیار شلوغ بود… ما هم با خیال راحت تمام صفها رو در کمال آرامش پشت سر گذاشتیم و رفتیم تو صف کانتر ایستادیم تا کارت پرواز رو بگیریم. اول که شماره پرواز رو چک کردیم، خواستیم زودتر بریم جلوی کانتر که ما هم به احترام صف عظیمی که به دلیل ازدحام زیاد چند دور جلوی کانتر به صورت مارپیچ ادامه پیدا کرده بود، به انتهای صف رفتیم و با خیال راحت منتظر رسیدن نوبت شدیم. حدودن ۱۰ دقیقهای گذشت و ما دیدیم که صف هیچ حرکتی نکرده و همانجا ایستاده…
در کمال تعجب وقتی همسرم رفت جلوی صف که ببینه چه خبره، دیدیم کانتر پرواز ما بسته شده و دیگه نمیتونیم کارت پرواز بگیریم و بارمون رو تحویل بدیم. من که اون لحظه اونقدر شوکه شده بودم که باورم نمیشد! آخه مگه میشه؟؟ اون همه برنامهریزی اون هم با وجودی که ما توی صف ایستاده بودیم… رفتیم به نماینده ایرلاینی که مرتبط با پرواز ما بود اعتراض کردیم، هزار بار پلهها رو رفتیم بالا و پایین، دعوامون شد، گریه کردیم، هرکاری کردیم نشد که نشد… آخر سر یکی گفت برین خودتون رو به پرواز دوم برسونید شاید از اونجا تونستید برید. ما هم خوشحال که شاید فرجی شد و تونستیم بریم سفر….با مشقت بسیار و هزینه دو سه برابری یک بلیت گرفتیم به مقصد کشور ترانزیت و بعد از اون غم و استرس بزرگ تا هواپیما راه افتاد، نفس راحتی کشیدیم و خوشحال سرمون رو تکیه دادیم به پشتی صندلی بعد از چند ساعت بسیار پر استرس کمی آرامش پیدا کرده بودیم…
با خوشحالی و امید زیاد رفتیم تو فرودگاه دوم که بتونیم مجوز ادامه سفرمون رو با ببیت خودمون بگیریم که اونجا فهمیدیم به دلیل از دست دادن بلیت اولمون، امکان پرواز در ادامه مسیر رو نداریم و حتی از بلیتهای برگشت هم نمیتونیم استفاده کنیم!!! خیییلی عجیب بود! مگه میشه؟! این چه جور قانون نانوشته و نادانستهایه که ما نمیدونیم؟ خلاصه جریمه این بلیت هم اینقدر زیاد بود که تقریبن به اندازه پول بلیت جدید میشد! مگه چنین چیزی امکان پذیره؟؟
بگذریم خیلی خیلی اتفاق سخت و عجیبی بود برای ما در اون لحظه. اما تصمیم گرفتیم کمی تواون شهر بمونیم تا بتونیم درست تصمیم بگیریم. بنابراین رفتیم یک هتل گرفتیم و با کمی بررسی متوجه شدیم امکان رفتن به سفری که سه ماه براش برنامه ریخته بودیم به هیچ وجهی امکان نداره؛ یعنی هییییچ راهی نداره!!
در یک تصمیم عجیب تصمیم گرفتیم چند روزی رو تو اون شهر بمونیم و از زیباییهای اونجا که به طور غیر قابل باوری برامون پیش اومده بود، لذت ببریم.…
در راه برگشت وقتی از پنجره هواپیما داشتم شهرهای کوچک و دریاچهها رو میدیدم فکر کردم چطور ما توی این لحظه باید در این نقطه دنیا باشیم؟؟ کی باورش میشه؟؟