واپسین لحظات سال تحصیلی ۱۴۰۲_۱۴۰۱ می باشد، ولی انگار این آخرین لحظات نمی خواهند بگذرند.
از اوایل سال من و دوستم کیانا لحظه شماری می کردیم برای اتمام امسال، با خودمان رویاپردازی می کردیم که تابستان قرار است چه کارهایی انجام بدهیم، کجا ها برویم و چه چیز های بخریم. برنامه ای چیده بودیم بس فشرده، می خواستیم از این تابستان بدون درس نهایت استفاده را ببریم. یک جورهای این رویاپردازی ها انگیزه درس خواندنمان شده بود. با فکر به روز های خوش روز ها را می گذراندیم.
ولی حالا که فقط ۴۷ روز به پایان سال تحصیلی و ۶۸روز به کنکور مانده لحظه ها بازیشان گرفته و نمی گذرند. انگار لحظه ها پایداری خودشان را به رخ ما میکشند. و ما چقدر خسته ایم برای این بازی های بچه گانه. دیگر حتی وعده های تفریحات تابستانه هم ما را سر ذوق نمی آورد. سخت می گذرد ولی باور داریم می گذرد.
از نظر من سال کنکور بدترین سالی هست که هر فرد می تواند در طول زندگی اش تجربه کند؛ خستگی، نا امیدی، حسرت، سردرگمی و... همه ی این حس های منفی با هم به سراغت میایند و مثل یک سنگ بزرگ می مانند که می خواهند تو را زیر وزن زیادشان له کنند.
امیدوار بودن چیز خوبی هست. در واقع امید داشتن و باور داشتن به تمام شدن این سختی ها یک جزء اصلی زندگی می باشد. ما هم با امید زنده ایم. امید به روزی که پا در دانشگاه رویا هامان بگذاریم. امید به روزی که در میدان انقلاب دنبال کتاب مورد علاقه مان بگردیم نه کتاب تست.
خلاصه که این روز های پایانی سال تحصیلی نفس گیر شده و ادامه دادن هم بسی سخت، ولی این روزگار تا یک جایی می تواند خودش را کش بدهد بلاخره تمام میشود. بلاخره میرسیم، بلاخره میبینیم....