چند وقتی بود که روتین زندگیم شده بود صبح های زود قبل از کار به کافی شاپ رفتن و قهوه نوشیدن، آنجا بود که متوجه شدم بجز من هم کسایی هستن که همین عادت را دارند و کم کم باهم آشنا شدیم و باهم گپ میزدیم، در جمعی که بودیم چند نفر با دوچرخه میآمدند و با دیدن آنها هرروز من بیشتر به دوچرخه سواری علاقه مند میشدم.
به دلیل نکات ایمنی و تجربه نداشتن تصمیم گرفتم تا وقتی که کامل تجربه نکردم دوچرخه نخرم، یکی از دوستانم که از قضا دوچرخه ی خیلی قدیمی و سنگینی هم داشت دوچرخه اش رو بهم قرض داد و من تونستم برای اولین بار در شهر دوچرخه سواری کنم و تجربه ی بی نظیری بود در حین تمرین و تجربه با دوچرخه قرضی بودم که برای تولدم دوچرخه هدیه گرفتم دوچرخه ای که برعکس این دوچرخه ی قرضی، سبک بود و رکاب زدن با آن روان تر و سریع تر بود. تا ماه ها از ذوق زیاد با آن دوچرخه در باران شدید یا در آفتاب تابستان (هر آب و هوای نامناسب) رکاب میزدم.
از اتفاقات خوب دیگه این بود که میتونستم دوچرخه ام رو در پارکینگ شرکت پارک کنم و مطمئن باشم هم جاش امنه هم تمیز میمونه این اتفاق باعث شد روز های زیادی رو با دوچرخه شرکت برم و بقیه هم تشویق شدن اینکارو بکنند.
زندگی مثل دوچرخه سواری میمونه واسه حفظ تعادلت باید همیشه در حرکت باشی.
آلبرت انیشتین
خیلی مواقع ازم میپرسند که پلیس یا مردم بهت چیزی نمیگن؟ مشکلی برات پیش نیومده؟
جواب من همیشه نه بوده تا اینکه یکبار پلیسی صدام کرد و ازم پرسید: تو دختری یا پسر؟ و من فقط لبخند زدم و از کنارش گذاشتم.
اکثر مردم از دیدن دختر دوچرخه سوار خوشحال میشن و همیشه تشویق میکنن. گاهی هم یه سری کنایه میشونم ولی اهمیت نمیدهم.