حسن فتحی کارگردان سریال شهرزاد، پس از چند سال، دوباره به شبکهی نمایش خانگی بازگشته با سریالی تازه که این بار هم بنا بر ادعای سازندگان، بر پایهی وقایع مستند تاریخی استوار است.
بعد از موفقیتِ شهرزاد، که جزو اولین سریالهایی بود که در شبکهی نمایش خانگی توزیع میشد، حسن فتحی با سریالِ تازهاش جیران، دوباره به شبکهی نمایش خانگی برگشته است. کسی که پیشتر و قبل از ورود به این شبکه هم بیشتر با سریالهایش در صداوسیما شناخته میشد. سریالهایی که ایرانیهای بسیاری را پای تلویزیون مینشاند: پهلوانان نمیمیرند، شبِ دهم، مدارِ صفر درجه و میوهی ممنوعه. فتحی، که با سریالهای قبلیاش نشان داده بود به داستانگویی در بستر تاریخ ایران علاقه دارد، باز هم سفری در دل تاریخ معاصر کرده است و این بار، در جیران، دوران سلطنتِ ناصرالدین شاه را بهعنوان بستری برای داستان خود انتخاب کرده است. بهرام رادان، امیرحسین فتحی، پریناز ایزدیار، مریلا زارعی، رعنا آزادیور، ستاره پسیانی، امیر جعفری، سیاوش چراغیپور، مهدی پاکدل، غزل شاکری و رویا تیموریان از جمله بازیگرانِ این ساختهی حسن فتحیاند.
از همان تیتراژِ آغازین، میتوان با یکی از درونمایههای سریال آشنا شد. درونمایهای که پیشتر هم بارها و بارها موردِ استفادهی فتحی و همکاران فیلمنامهنویسش قرار گرفته است: عشق. هم در شبِ دهم، هم مدارِ صفر درجه، هم میوهی ممنوعه و هم شهرزاد (چهار سریالی که نگارنده دیده است) با این موضوع سروکار داریم؛ بهگونهای که میتوان تمامیِ این سریالهای نامبردهشده را سریالهایی عاشقانه نامید. عاشقانههایی که در اعصارِ مختلف و در زمینهها و بافتهای اجتماعی یا سیاسیِ متفاوت روایت شدهاند.
جیران هم از این قاعده مستثنا نیست. باتوجهبه نماهایی که از لانهی پرنده بر فرازِ شاخهای درخت در تیتراژ وجود دارد ــ لانهای که ابتدا دو پرنده در آن نشستهاند، سپس یک پرنده، و درنهایت خالی است ــ میتوان پِی به این مضمونِ سریال جیران عاشقانه برد. بخش اعظمی از قسمتِ نخست بر همین پایه استوار است. عشقِ سیاوش (امیرحسین فتحی) و خدیجه (پریناز ایزدیار) به همدیگر.
فیلمنامه برای معرفی خدیجه [همان جیران] از سکانس رؤیا بهره میبرد. رؤیایی سختتفسیر و ترسناک که خدیجه را برمیآشوبد. پارچهی قرمزی که روی صورتِ او را میپوشاند میتواند نشانهای بر امری خطرناک باشد. شاید سریال اینگونه میخواهد از همان اول به مخاطب اعلام کند که با یک عاشقانهی ساده و بیدردسر سروکار ندارد. جلوتر، با سکانسی برای معرفی ناصرالدین شاه و اعوان و انصار پُرشمارش روبهرو میشویم. سکانسی که بسیار بیخاصیت نوشته و اجرا شده است. بیخاصیت از این جهت که نه یاریِ خاصی به معرفی شخصیتها میرساند، نه واقعهای دراماتیک برای تعریفکردن دارد و نه حتی معرفی دراماتیزه و باشکوهی از کاراکتر ناصرالدین شاه میکند. ضمنِ اینکه چندی از مخاطبان در فضای مجازی به بعضی از جزئیات اجرایی آن (زدن گردن بهدست میرغضب) ایرادهای تاریخی و مستند وارد کردهاند.
البته در ادامه به این ایرادها و حواشی بیشتر خواهیم پرداخت. اما یک مشابهتِ گرافیکی در این سکانس با سکانس بعدی وجود دارد که میتوان بر مبنای آن نسبتبه مسیر آیندهی داستان هم خیالپردازی کرد. حرکت بدن سلمان (مهدی پاکدل) در بریدنِ گردنِ خلافکارها شباهتِ انکارناپذیری به حرکت بدن سیاوش در تبر زدن به کندههای درخت دارد. باتوجهبه مسیری که سریال تا پایان قسمت دوم طی میکند، میتوان این خیال را در سر پروراند که جنگی پنهان میان این دو کاراکتر در ادامهی سریال دربگیرد (البته باتوجهبه بعضی از پسترهایی که از سریال پخش شدهاند و این نوید را میدهند که سیاوش، که هیکلِ تنومندی دارد، نیز به قراولهای دربار میپیوندد).
از اینجاست که مضمون عاشقانهی سریال رخ میکند. آن هم در سکانسی غیرواقعی و عجیب که بیشتر به تهرانِ ۱۴۰۰ میخورد تا تهرانِ ۱۲۳۰ خورشیدی. ایدهی مسابقهی خدیجهی سواربراسب و سیاوش و گذرکردنِ آن دو از میان روستاییها و سروصدا و تشویقِ آنها، جدا از اینکه بهخودیِخود ایدهی بهنسبت جذابی است، در بستر تاریخی و اجتماعی روایت بسیار غیرواقعی و نامحتمل بهنظر میرسد. گذشته از این حرف، از همین سکانس است که سریال به فضاسازی عشق سیاوش و خدیجه میپردازد. چیزی که استخوانبندی اصلی قسمت اول را شکل میدهد و در همین حین، برخی تقابلها را نیز برجسته میکند؛ که مهمترینشان تقابل سیاوش و اسدالله، برادرِ خدیجه، است. سکانسِ بعدی، جایی که سیاوش با کدخدا دهانبهدهان میشود، یکی از نمودهای بارزِ این تقابل است که بعدتر در دیالوگهای اسدالله با پدرش عیان میشود و بعدتر، در سکانس شام، تأکیدِ نهایی نیز بر آن انجام میشود تا درنهایت سیاوش را به این نتیجه برساند که به روستای خود برگردد و دستِ ننهمعصومه را بگیرد و برای خواستگاری خدیجه برگردد.
این ماجراها مصادف است با تلخکامیِ ناصرالدین شاه از اشتباهش در دستور به کشتن امیرکبیر و وضعِ ناخوش روحی و جسمیاش. همین امر سبب میشود که او تصمیم به شکار در جامهی مبدّل بگیرد. تصمیمی که پیشدرآمدی است بر آشناییِ او با خدیجه. خدیجهای که بلافاصله از جانبِ شاه، جیران نام میگیرد.
چرا که چشمهایی شبیه به آهو دارد. این لحظه (انتهای قسمت نخست) لحظهی مهمی است، مانند محمد کارت که در نخستین بخش سریال یاغی میخ خود را به درستی کوبید. اینجا سریال باید تصمیم بگیرد که قرار است چهگونه گسترش پیدا کند. در نگاه اول، این فقط یک مثلثِ عاشقانه است که ماجرای عشق سیاوش و خدیجه را پیچیدهتر میکند و مانعی بزرگ بر سرِ راه آن میگذارد. اما مسیری که سریال در قسمت دوم پیش میگیرد باعث میشود که داستان از پیچیدگیهای بیشتری برخوردار شود.
قسمتِ دوم سراسر جنگ قدرت است. درواقع اینجاست که سریال هوشمندانه خود را از یک عاشقانهی صِرف بودن بیرون میکشد و لایههای دیگر خود را آشکار میکند. از همان ابتدا، بعد از پایان سکانس دیدار ناصرالدین شاه و جیران، سریال به همین مضمون میپردازد. میرزا آقاخان نوری (امیر جعفری)، که بعد از امیرکبیر میخواهد خود را ثابت کند، نقشههایش را برای پسرش شرح میدهد (در تقابلِ زیبایی که فیلمنامهنویسان بهوجود آوردهاند ــ وزنکردنِ سکهها در ابتدا و دیالوگِ «امیرکبیر اهلِ مقابله بود؛ من اهل موازنهام» در انتها)؛ ضمنِ اینکه در قسمتِ قبل دیدهبودیم که بین آقاخان و عزیزخان تقابلی وجود دارد.
مهدعلیا (مریلا زارعی)، مادر ناصرالدین شاه، میخواهد پسرش را از این ورطهی روحی خلاص کند و بهپیشنهادِ پیشکارش تصمیم میگیرد زنی تازه برای او پیدا کند؛ اینگونه پای خدیجه (زن دیگر محمدشاه و مادرِ عباسمیرزا ــ که ابتدا قرار بود بهجای ناصرالدین شاه بعدی باشد) به ماجرا باز میشود و تقابلِ تازهای شکل میگیرد. همین امر باعث میشود تا ولولهای هم به جانِ زنهای دیگر ناصرالدین شاه بیفتد. زنهایی که هر کدام میخواهند پسرِ خودشان ولیعهد بشود و دست به دامان ننه آشوب یا همان جادوگر مرموز خواهند شد. اینگونه تقابلِ آنها با هم و نیز با زنی که قرار است به دربار بیاید این ماجرا را پیچیدهتر میکند. ضمنِ اینکه تقابلی پنهان نیز دراینمیان وجود دارد: تقابلِ جیران با سارای گرجی (که از طرفِ مهدعلیا قرار است زنِ تازهی ناصرالدین شاه شود). این تقابلها را باید گذاشت درکنار دو تقابل قسمت قبلی که بین سیاوش با اسدالله و احتمالن با سلمان برقرار بود. اینگونه است که سریال خود را به ورطهی پیچیدهتری میکشاند و از یک عاشقانه به درامی سیاسی تبدیل میشود. چیزی که جذابیتِ آن را بیشتر میکند. باید دید که ایدهی فیلمنامهنویسها برای گسترشِ این جنگ قدرت درکنار ماجرای عاشقانهی ناصرالدین و سیاوش و جیران چیست.
اما لازم به ذکر است که انتشار قسمت اول جیران موجی از واکنشها به ایرادهای تاریخیِ سریال را در پی داشت. ایرادهایی هم در داستان و هم در طراحیِ لباسها و صحنهها. مهمترین این ایرادهای گفتهشده به این موارد برمیگردد: در زمانیکه ناصرالدین شاه و جیران با هم وصلت میکنند، امیرکبیر هنوز زنده بوده است. حتی بعدتر جیران و امیرکبیر با یکدیگر وارد مذاکراتی در باب آیندهی کشور نیز میشوند.
اما در سریال، امیرکبیر کشته شده است و حالِ ناخوش ناصرالدین شاه نیز ناشی از همین مسئله است. مسئلهی دیگرِ مورد توجه کاربران فضای مجازی نیز گریم پریناز ایزدیار بود. گریمی که بیشتر به یک دختر جوانِ امروزی میخورد تا به یک دختر روستازادهی روستانشین در ۱۸۰ سال پیش. ضمنِ اینکه کسانی ذکر کردهاند جیران در دنیای واقعی و زمانِ این آشنایی و وصلت، سنّ کمی داشته است (در حدود ۶ سال). دربارهی برخی از جزئیات لباسها یا ریشهای برخی از کاراکترها هم بحثهایی در فضای مجازی در جریان است. بحثهایی که مشابهشان را در زمانِ پخش شهرزاد هم شاهد بودیم و آن زمان نیز سریالِ فتحی متهم به دستکاری در وقایع تاریخی بود. حالا، درحالیکه تیمِ سازندهی جیران بهطورِ رسمی اعلام کردهاست که به واقعیت پایبند بوده است، باید دید که چه سرنوشتی در انتظارِ سریال است. تا همینجا نیز هجمهها علیهِ جیران زیاد بوده است.