ساسان فقیه
ساسان فقیه
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

چاره ای جز مرگ نیست


«مشکل مرگش بود: از راه نمی رسید.» گاهی سرنوشت زندگی انسان را به مسیری می برد که آرزویی جز مرگ برای او نمی ماند. «دوبراوکا اوگرشیچ» نویسنده کروات با نگاهی به اسطوره «بابایاگا» ورای خوانشی فمینیستی در کتاب «بابایاگا تخم گذاشت» به مساله مرگ می پردازد. بابایاگا در اساطیر اسلاو و روسی، یک جادوگر افسانه ای و یکی از معروف ترین چهره های اسطوره ای ادبیات قومی روس است که در بسیاری از قصه ها و افسانه های جهان حضور دارد. او به مدت چندین قرن در سراسر شرق اروپا مورد وحشت مردم به خصوص کودکان بود و به صورت جادوگر هولناکی درآمد و تجسم مرگ شد. به نوعی می توان «بابایاگا» را معادل «لولو» در باورهای عامیانه ایران در نظر گرفت. «بابا» در زبان روسی به معنی پیرزن است و «یاگا» هم ریشه در زبان های اسلاویک دارد، ترکیب «بابایاگا» به نوعی به معنی پیرزن عجوزه است.

با نگاهی به افسانه های گردآوری ولادیمر پراپ و داستان های پریان درمی یابیم که با تکرار بسیاری، زنان تنها به دو شکل نشان داده شده اند: زنانی که بدطینت و عجوزه و جادوگر بوده اند یا شخصیت هایی منفعل که تنها وظیفه شان تحمل و پذیرش ظلم بود. این افسانه ها قرن ها بین مردم حضور داشته اند و از کودکی در گوش بچه ها زمزمه شده اند پس تاثیر آنها در ناخودآگاه جمعی انسان ها و تلقی جامعه از مفهوم زن بی تاثیر نبوده است. مسلما این تاثیرگذاری به واسطه جامعه مردسالار در طول تاریخ بر زن ها وارد شده است که ادبیات را می توان به عنوان عرصه ای برای مطالعه این نشانه ها در نظر گرفت. خانم دوبراوکا اوگرشیچ در این رمان به سراغ یکی از این شخصیت های افسانه ای رفته و با نگاهی داستانی به انتقاد از مساله پیوند زنان به این شخصیت ها پرداخته است. رمان «بابایاگا تخم گذاشت» با ترجمه شیوای طهورا آیتی به همت نشر «پاگرد» به مخاطب ایرانی معرفی شده است. این کتاب از مجموعه اساطیر جهان انتشارات Canongate بریتانیاست. این ناشر در پروژه ای که از سال ۲۰۰۵ آغاز شده به دنبال نویسندگان معروفی از سراسر دنیا مثل مارگارت اتوود، ای. اس. بیات، چینوآ آچه به، کارن آرمسترانگ و... رفته است و از آنها خواسته تا با الهام از شخصیت های اساطیری بومی سرزمین شان اثری داستانی خلق کنند.

اوگرشیچ، نویسنده کروات، بابایاگا را از اساطیر اسلاو انتخاب کرد. رمان «بابایاگا تخم گذاشت» درباره پیرزن هاست. این رمان در ۳ بخش کاملا مجزا روایت می شود. در قسمت اول با استاد دانشگاهی مواجه هستیم که مسوول مراقبت از مادر پیرش است، مادری که از آلزایمر رنج می برد و درگیر بیماری است. این استاد دانشگاه را دانشجویی به نام آبا باگای همراهی می کند که تخصصش در حوزه ادبیات عامیانه است. آبا باگای دوباره در مقام یک روشنگر در بخش سوم به سراغ مخاطب می آید. در بخش دوم داستان ۳ خانم مسن را می خوانیم که دیگر به روزهای آخر زندگی شان نزدیک شده اند و برای تعطیلات به استراحتگاهی رفته اند. در این دو بخش داستانی که کاملا از یکدیگر مجزا هستند، زیرمتن مشترکی وجود دارد: پیرزن ها. اوگرشیچ با نگاهی انتقادی دست روی روزهای آخر زندگی زنان گذاشته است، زنانی که به واسطه محدودیت های جامعه روح زندگی را در خود حبس کرده اند و با این سرکوبگری مدام روزها را گذرانده اند. حالا که پیر شده اند و دیگر جسمشان توانایی زندگی ندارد به واسطه خارج شدن جسم شان از چرخه بازار زیبایی و تمنا، ناگهان هاله ای دور وجودشان را پر از تقدس می کند و حالا که پیر شده اند، پیرزن ها حق زندگی را بازمی یابند. دیگر تمام آن چیزهایی که در گذشته برای شان خط قرمز بود، هیچ محدودیتی ندارد و به واسطه سن شان می توانند همه جا حضور داشته باشند و احترام شان حفظ شود. اما دیگر جسم شان توانایی عصیان روح زندگی را ندارد. وجود یک پیرزن ملغمه ای متناقض می شود: روحی که می خواهد زندگی کند، جسمی که دیگر نمی تواند و این بزرگ ترین عذابی است که تمام زن ها در روزهای پایانی زندگی شان در آتشش می سوزند و چاره ای ندارند که فرجامی جز مرگ را برگزینند.

اوگرشیج با نگاهی تیزبینانه تمام این مفاهیم را در دل داستان های بخش اول و دوم می گنجاند. اما در بخش سوم اتفاقی شگفت انگیز می افتد. نامه ای می خوانیم که از طرف سردبیر مجله ای ادبی به دست آبا باگای رسیده است. در این نامه از آبا باگای به عنوان متخصص حوزه ادبیات عامیانه درخواست شده تا نظرش درباره دو داستان از بابایاگا را بگوید و آقای سردبیر را تفهیم کند که که بابایاگا دقیقا چیست یا کیست. آبا باگای قلم را در دست می گیرد و در نامه ای تقریبا ۱۲۰ صفحه ای بابایاگا را برای آقای سردبیر توضیح می دهد، نامه ای با عنوان «بابایاگا برای مبتدیان». هر چیزی که می خواهید از بابایاگا بدانید در همین ۱۲۰ صفحه خلاصه شده است. دفترچه ای راهنما درباره بابایاگا که در انتها به مانیفستی فمینستی بدل می شود و اینگونه به پایان می رسد:«من، آبا باگای به «پرولتاریا» تعلق دارم، به انترناسیونال عجوزه ها، چون من همان زنم! نگویید تعجب کرده اید. باید انتظارش را می داشتید؛ خودتان می دانید که زنان «استاد» ترادیسی اند، استعدادی که طی قرن ها زندگی زیرزمینی ملکه ذهن شان شده و در مهارت های بقا «استاد شده اند». مگر همان اول به آنان گفته نشده که از پهلوی آدم آفریده شده اند و تنها برای آن در جهان جای دارند که فرزندان آدم را بزایند. بدرود، سردبیر عزیز!.»

(این مطلب برای اولین بار در روزنامه اعتماد چاپ شده است.)
روزنامه اعتمادکتاب
ساسان فقیه نویسنده و روزنامه نگار در اعتماد و کرگدن و نویسنده کتاب سنگ لحد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید