قبل از هرچیزی بگم این بررسی داستان را لو میدهد! پس اگر فیلم را ندیدهاید، اول فیلم، بعد بررسی من! اما اگر از آن دست آدمهایی هستید که قبل از دیدن فیلم بررسیها را هم میخوانید، ادامه بدید!
تازهترین ساختهی «اصغر فرهادی»، «قهرمان» نام دارد و داستان مردی به نام «رحیم» با بازی «امیر جدیدی» را روایت میکند که برای عدم پرداخت بدهی خود به باجناقش با بازی «محسن تنابنده» به زندان افتاده است.
۱- داستان «قهرمان» در شهر شیراز میگذرد اما نه شیراز و نه فیلم ارتباط معناداری با یکدیگر ندارند، شهر شیراز عنصری گم شده در فیلم است و کاراکتری در فیلم به خود نمیگیرد و در آن نمایان نیست. به شکلی که اگر فیلم در تهران، یزد، جیرفت یا هرکجای دیگر هم ساخته میشد خللی در داستان ایجاد نمیکرد و علت انتخاب این شهر در موضوع فیلم یک حلقهی گم شده است.
اگر کارگردان قصد داشته است با انتخاب شهر شیراز و برداشت چند سکانس اولیه در «نقش رستم» گذری به گذشته و هویت جایی که داستان در آن میگذرد داشته باشد، باید بگویم در این کار بسیار ناموفق عمل کرده است. این عدم موفقیت تا جایی است که بعد از این سکانس اولیه ما در شهر گم میشویم و اگر به مدد لهجهی برخی بازیگران فیلم نباشد از حضور در شیراز کاملاً ناآگاه خواهیم بود.
۲-در چند سکانس اولیهی فیلم «رحیم» از یک فضای فلو شده خارج میشود و این در حالی است که خود «رحیم» هم فلو شده است و این ابهام در فضا اصلاً به موضوع فیلم کمککننده نیست. چیزی که آقای فرهادی به نظر از آن لذت میبرد؛ ابهام و ایهام هرچه بیشتر، ذهن بیننده درگیرتر! اما این وضعیت و چند نمایی که شاهد آن هستیم پا را از ابهام فراتر گذاشته است و به نابلدی(که آقای فرهادی اصلاً با آن شناخته نمیشود) طعنه میزند!
پس از آن شاهد رفتن «رحیم» به «نقش رستم» هستیم و دوربین آقای فرهادی بالا رفتن «امیر جدیدی» را از پلهها نشان میدهد که هیچ تعریفی از فضای فیلم را قرار نیست از آن بگیریم. دوربین خیلی گم و گیج فقط جهت ضبط کردن دقایقی که تیتراژ هم بر آن نشسته است، بالا رفتن شخصیت اصلی فیلم را نشان میدهد، در حالی که معلوم نیست کارگردان با نشان دادن این نما چه چیزی را قرار است به ما اعلام کند.
۳-داستان فیلم در بسیاری بخشها به ارتباط «امیر جدیدی» و همسر سابقش برمیگردد در حالی که ما نمیدانیم رابطهی او و همسر سابقش چگونه بوده است، فیلم و گفتههای کارکترهای فیلم هم کمکی به این قضیه نکردهاند و صرفاً مسائل پیش و پا افتاده را از زبان آنها میشنویم. باز هم یک ابهام ساز دیگر از آقای فرهادی! زور زدن بیننده برای کشف یک موضوع که حاصلی ندارد! انگار کارگردان و فیلم نامهنویس اتاق فراری ساختهاند که سرنخهای آن وجود ندارد و هرچه بیشتر میگردی کمتر پیدا میکنی!
۴-دال مرکزی قصهای که آقای فرهادی آن را روایت میکند حول چند سکهای است که دوست دختر «رحیم» گویا آنها را پیدا کرده است( به ارتباط رحیم و دوست دخترش باز میگردیم). «رحیم» و دوست دخترش تصمیم میگیرند برای رد دیون «رحیم» سکهها را بفروشند و بدهی «رحیم» را پرداخت کنند. به طلافروشی میروند اما ماشین حساب و خودکار از کار میافتند و همزمان که آنها قیمت سکه را میپرسند و حدودی حساب میکنند که چقدر دست آنها را میگیرد از فروش آنها پشیمان میشوند. در حالی که ما هیچ سکانسی از این داستان که چرا آنها این نتیجه را گرفتهاند تا سکهها به فروش نرود نداریم! چرا؟ چون کارگردان باز هم دوست دارد که بیننده در ابهام قرار بگیرد و با این سؤال روبرو شود که آیا «رحیم» واقعاً از صمیم قلب به این نتیجه رسید که فروش سکهها کاری اشتباه است یا نه نقشهای کشیده است که احتمال میدهد با پیگیری آن با یک تیر چند نشان را بزند؟ باید بگویم که داستان هرچه جلوتر میرود به هیچ وجه به روشن شدن این سؤال کمکی نمیکند! به نحوی که ما در انتهای فیلم نمیدانیم «رحیم» آب زیر کاه است یا ساده دل؟ و انگیزهی او از اینکه شمارهی زندان را برای ارتباط با صاحب سکهها در صورتی که پیدا شود، انتخاب میکند واقعاً چه چیزی است؟ بدتر از همه ما تا میانه ی داستان حتی نمی دانیم بدهی او به باجناقش چقدر است؟
همزمان نمایشی از ساده دلی او مانند آنجایی که حرف یکی از عوامل زندان را که از او درخواست میکند داستان را سانسور کند و یا به گونهای دیگر نشان بدهد میبینیم و او گمان میکند که این قصه به سود اوست و نیز هم احتمال میدهیم که او این قصهی پس دادن سکه را سر همبندی کرده است تا خود را قهرمان نشان بدهد و برای آن هم نقشهی دقیقی ریخته است. مانند سکانس حضور در بانک که میخواهد بلند میگوید زندانی مالی است! یا سو استفاده او از تقدیرنامهای که از خیریه گرفته است و در طلافروشی برای بررسی دوربین مداربسته از آن استفاده میکند. تناقضها در شخصیت پردازیها به داستان و فهم شخصیت «رحیم» کمکی نکردهاند و داستان را بیشتر مبهم و گنگ کرده است. به شکلی که گویا همه چیز بر حسب اتفاق دارد رخ میدهد چون فیلم نامهنویس نتوانسته است ارتباط معنایی نقط الف و ب را شکل بدهد و مجبور شده است برای کشیدن خطی بین آنها همه چیز را «اتفاقی» به هم ربط بدهد.
۵-در نیمه دوم فیلم «رحیم» به سبب رخدادهای داستان به جستجوی صاحب سکهها میرود. اما از او فقط یک عکس با کمک دوربین مداربسته طلافروشی پیدا میکند. در حالی که کارش منوط به پیدا شدن این زن که سکهها را گرفته است گره خورده و میتواند با نشان دادن آن به مسئول کارگزینی ادارهای که قرار بوده در آن استخدام شود به روشن شدن وضعیت کمک کند اما این کار را نمیکند! در حالی که شاید حدود ۵ تا ۸ دقیقه از فیلم «رحیم» را میبینیم که در کوچه و خیابان جستجوی خانه به خانه خود را برای یافتن آن زن با نمایش عکس او به افراد حاضر در آن محله میگذرد که این جستجو بینتیجه میماند و تناقضی دیگر سر برون پیدا میکند که چرا این شخصیت عکس را نه به کارمندان زندان و نه به مسئول کارگزینی نشان نمیدهد و پیشنهاد آن راننده را اجرا میکند و این در حالی است که وقت زیادی برای پیدا کردن آن زن گذاشته است و حالا سرنخی از او با داشتن عکسش دارد. به نظر میرسد باز هم فیلم نامهنویس به اتفاقات بیشتر از منطق علاقه دارد چون دوست دارد باز هم ابهام بیافریند!
۶-زمانی که صاحب سکه پیدا میشود و «رحیم» در زندان است با فضایی در زندان مواجه میشویم که میفهمیم که یک نفر در زندان خودکشی کرده است، در عین حال اما فضایی که در زندان مشاهده میکنیم فضایی نیست که حداقل موضوع خودکشی را به محیط زندان ربط بدهیم، دسترسی به آشپزخانه، دسترسی به سالن فوتسال، دسترسی به تلویزیون و دسترسی به تلفن و مرخصی و... همه چیز به نظر در زندان خوب است و ما شاهد وضعیت بدی که زندانی بخواهد در آن دست به خودکشی بزند نمیبینیم! از سوی دیگر برخوردی بین زندانبانها و زندانیان به هیچ وجه تصویر نمیشود که این ظن را تقویت کند که برخورد زندانبانها منجر به این اتفاق شده است و بدتر از همه چرا خودکشی آن زندانی به زور باید به «رحیم» ربط پیدا کند بله باز هم ابهام! و داستان را خودت کشف کن!
«رحیم» زمانی که میفهمد یک زندانی در زندان خودکشی کرده است ناراحت میشود، اما هیچ اثری از ناراحتی و تأثیر این اتفاق در آینده نمیبینیم! تنها به نظر میرسد که آقای فرهادی به کارما بسیار اعتقاد دارند و این موضوع را اینگونه میتوان دید که، اگر خودکشی را ندید گرفتهای، بعداً حسابت رسیده میشود، در حالی که به نظر می رسد فیلم قرار است نشان بدهد که هرکس مسئول کار خویشتن است، اما گویا کار دیگران هم گاهی کار ما می شود، خیلی بی ربط و آن هم فقط برای اینکه من فیلمم ساخته شود.
زمانی که همهی شکها به سمت «محسن تنابنده» و دخترش است که پیامکها را برای بد جلوه دادن چهرهی «رحیم» ارسال میکنند، رئیس خیریه میگوید کار این دو نفر نبوده است و «رحیم» منقلب میشود و به فکر فرو میرود! این فکر به سراغ بیننده میآید که حتماً کسی از درون زندان این پیامکها را ارسال کرده است، اما چه کسی؟ مشخص نیست که کار آن هم سلولیاش بوده که ابتدای فیلم در آشپزخانه با او بگو مگو داشت و سر اینکه در مورد خودکشی حرفی نزده است، آن هم کجا!؟ جلوی دوربین صدا و سیما! انگار کارگردان در این کشور زیستی نداشته است که همچین دیالوگی را در دهان آن کاراکتر گذاشته است. بسیار طبیعی است که حتی اگر حرفی میزد، تیغ سانسور هیچ وقت آن را پخش نمیکرد و صدایش به جایی نمیرسید! آن وقت البته می شد برداشت کرد که حالا حرفش را زد اما قرار بود تاثیرش را کجا ببینیم و واقعا یک لحظه فکر کنید ادامه ی آن قصه ای که «رحیم» در مورد خودکشی زندانی حرف زده است چه می شد؟ و اصلاً این چه انتظاری است که هم سلولی «رحیم» از او دارد؟ خود او چه شخصیتی دارد و چه جهانبینی دارد که از دیگری همچین انتظاری دارد؟ ما از هم سلولی «رحیم» و دنیای او خبر نداریم! و به طور کلی از این حجم عنادی که همه با او دارند خبر نداریم!چرا؟
۷- پس از اینکه روئسای زندان میفهمند که چنین اتفاقی افتاده و یک زندانی مالی، سکههایی را که پیدا کرده است را به صاحبش برگردانده شاهد ضعیفترین سکانسها هستیم، صحنههای مصاحبه تلویزیونی به حدی ضعیف است که انگار کارگردانی با دو اسکار آن را نساخته است، از آن ضعیفتر زمانی است که «رحیم» و فرزندش در خیریه حضور دارند، دوربین سردرگم است، تنها پس از اینکه سخنرانی تمام شد جمعیت را نشان میدهد که ما در حین سخنرانی آنها را ندیدهایم و زمانی که فرزند او صحبت میکند انگار دوربین در حال پر کردن خبر برای اخبار شبکه استانی است! و از همه بدتر مراسم گلریزان که به فیلمبرداری مراسم عروسی بسیار طعنه میزند! چیزی پایینتر از حد انتظار!
۸- رابطهی «رحیم» و دوست دختر او شکل نگرفته است! ما در فیلم مدام درگیر رابطهی «رحیم» با آزاد شدن از زندان و تلاش او برای تحقق این موضوع هستیم! رابطهی او با فرزندش شکل نگرفته است و ما نمیدانیم که او چگونه پدری است، تنها یک جا و به شکل کاملاً مضحکی زمانی که فرزندش در مورد ازدواج او و دوست دخترش میپرسد، در پاسخ میگوید که «اگر تو نخواهی نه! »، این در حالی است که دوست دختر او در جایی به بردارش میگوید حاضر است جانش را برای «رحیم» هم بدهد! اما ما چیزی در این رابطه نمیبینیم که کسی بخواهد جانش را برای کسی دیگر بدهد و ما هیچ ویژگی در «امیر جدیدی» نمیبینیم که کسی بخواهد همچون کاری در ارتباطش با او انجام بدهد.
در حالی که ما نمی دانیم چرا در ابتدای فیلم تصمیم به عدم فروش فیلم گرفته شده است، صرفا برای اینکه اهمیت دوست دختر «رحیم» نشان داده شود در یک رفع ابهام عجیب و بی ربط با مسئول خیریه جلسه می گذارد که حالا بگویید اینطور باشد و آن طور نباشد و مسئول خیریه باز هم حاضر است برای کسی که به او لطمه زده است گذشت کند، در حالی که ما در این فیلم هیچ گذشتی نسبت به «رحیم» گویا قرار نیست ببینیم و اتفاقا تنها جایی که نباید مصلحت اندیش می بود و فضا هم فضای مصلحت اندیشی نبود، خیریه ای بود که برای آزادی او از زندان گلریزان گرفته بود!
۹-دعواهای بیمنطق «رحیم» و باجناقش از نقاط تاریک دیگر داستان هستند و همچنین عنادی که باجناقش نسبت به او دارد. در حالی که «باجناقش» که دست بر قضا از نزدیکترین اشخاص به او بوده است و اطمینان بینشان به نحوی بوده است که حاضر شده است بدهی او را بپردازد، اما میزان شناختی که از طریق او در مورد «رحیم» میگیریم ما را به بیراهه و فضای تاریک ابهام دیگری میبرد. مثل سکانسی که «محسن تنابنده» با مسئول زندان خلوت کرده است. هیچ اطلاعات قابلی رد و بدل نمیشود که ما بدانیم «رحیم» کیست؟ سکانسی پر از خاله زنک بازی!
نهایتاً در حالی که آقای فرهادی سعی کرده است تماشاچی را با سؤالهایی مانند عدالت چیست؟ و کار درست کدام است؟ از سینما خارج کند، در این مرحله متوقف شده است که اساساً چرا این فیلم ساخته شده است!؟ فیلم در جستجوی پاسخ به این سؤالات نیست، و شاید سؤال بهتری که میتوان از این فیلم گرفت این است: «هرچی سنگه مال پای لنگه! »! عقب گرد کارگردان از فیلم خوبی مثل فروشنده بسیار قابل توجه است. فیلمی که در آن به جز سردرگمی در داستان و روایت چیزی حاصل نمیشود!
پ. ن: دوست دارم برای مسأله خودکشی در زندان شما را به سکانسهایی از فیلم And Justice For All با بازی آل پاچینو دعوت کنم. زمانی که در ابتدای فیلم یک شخص تراجنسیتی به بازداشتگاه آورده میشود و در ادامه فیلم و زمانی که دادگاه علیه او رای صادر میکند دست به خودکشی میزند. وقتی بیننده از خودکشی او آگاه میشود میداند که زندان چگونه فضایی برای او بوده است که ممکن است یک انسان دست به خودکشی بزند! در حالی که آقای ابهام ساز ما جناب فرهادی هیچ تلاشی به مهمترین اتفاقی که داستان به خاطر آن پیش میرود نمیکند! و حتی هرجا کم میآورد میگوید شبکههای اجتماعی میگن!و ما دست آخر نمی دانیم پیامک را چه کسی زد؟صاحب اصلی سکه کجاست؟رحیم کیست؟!