قسمت چهارم: تمرین خویشتنداری
وقتی از محیط بیخبری و سادگی و تنگ خانه پا به جامعهی پرهیاهو گذاشتم حال نابینایی داشتم که در کوهستان پرسنگلاخی رهایم کرده باشند. راه و رسم با مردم را نمیدانستم. بیصداقتی و بیعدالتی و خودپرستی محیط مرا خرد میکرد. حالت شدید عصبی پیدا میکردم و نمیتوانستم با مردم مدارا کنم و این برخلاف آرزویم بود. زیرا میخواستم آدمی بردبار و نرمخو باشم و نبودم. از این ضعف خود در رنج بودم و پِیِ چاره میگشتم. مشکلم را با مردمان بسیاری درمیان میگذاشتم و هر کس چیزی میگفت.