قسمت ششم: روزنهی امید
در همان روزها از حُسنِ تصادف یکی پیدا شد که با کمک و راهنمایی او نزد دکتر حسینقلیخان صفیزاده که یگانه طبیب آنجا بود بروم. وقتی ایشان مرا دیدند و از سوابقم مطلع شدند، خصوصاً از نظر اینکه معلم بودم بسیار شاد شدند. در آن روزگار پر آشوب آموزگاران هر یک به گوشهای فرار کرده و مدارس از هم پاشیده شده بود. همانطور که وجود یک طبیب در آن محیط غنیمت بود، من هم از نظر آموزش و تأسیس یک دبستان و گردآوری کودکان از کوچه و بازار، نعمت باارزش و غیرمنتظرهای بودم.