خیلی از ما آدما به دنیا آمدنمون یا مرگمون ، غیر از دور و وریا ، تاثیر خاصی روی بقیه ی مردم جهان نداره . یعنی زنده بودن یا مردن ما ابداً اهمیتی برای میلیاردها آدم دیگه ، نداره . اما بعضی از آدما که میمیرن ، دنیا خبر دار میشن ، اینا آدمای تاثیرگذاری هستند که البته 90 درصدشون آدم هایی با اهداف کاملا غیر منطقی بودن . اینا همون آدمای خاصی هستن که هدفشون ، خوب یا بد ، برای بقیه ی آدما تاثیر گذار بوده . مثل استیو جابز ، هیتلر ، خیام ، چنگیزخان مغول و ... . اینا باعث یه تغییر خواه کوچیک ، خواه بزرگ توی دنیا بودن .
بازم سر و کله ی اون یارو پیدا شد که دوباره منو سین جیم کنه . عهههههه.
اون یارو : توی پست اول گفتی که انتخاب یه هدف باعث شد که از خودکشی منصرف بشی. واقعا هدف بود یا صرفا ترسیده بودی از خودکشی ؟
من : فکر نمیکنم ترس دلیلش باشه . چون اگه ترسی هم باشه ، ترس از اینه که نکنه واقعا بتونم برای بهتر شدن اوضاع جهان کاری بکنم و با خودکشی ، شاید تنها امید برای دنیا رو هم بکشم . پس مطمئنم که ترس نیست . چون اون هدفی که پیدا کردم و داشتم و دارم ، شاید برای خیلی ها مسخره و نشدنی باشه ، اما برای من احتمالش آنچنان هم کم نیست . حداقلش اینه که برای من ابداً مسخره نیست بلکه به خاطر همین هدفه که دارم توی زندگی تلاش میکنم .
اون یارو : واقعا مطمئنی احمقانه نیست ؟ واقعا فکر کردی میتونی کمکی به اوضاع جهان بکنی ؟ اصلا چیه این هدفت ؟
من : برای خیلیا احمقانه س . برای اونهایی که هیتلر بودن ، استیو جابز بودن و ... رو نمیتونن درک کنن . برای اونهایی که فقط تو فکر اینن که یه پولی دربیارن ، زیاد یا کم و گذر عمر کنن . اما مطمئنم که اگه بتونم انجامش بدم ، درک جدیدی از زندگی انسانی رو بوجود میارم . هدفم اینه که نذارم مرگ باعث توقف آدما بشه . حداقلش مرگ نباید باعث توقف انسان های خاص بشه .
اون یارو : بازم توهم زدی ؟ هدفت اینه که مرگ رو حذف کنی ؟!؟!
من : توهم نیست . چون میدونم که میشه اطلاعات مغز ، از جمله حافظه ، احساسات ، بخش دلیل سازی ، بخش مقایسه گر و ... رو از داخل مغز برداریم و کپی کنیم .
اون یارو : تخیلی و عجیب غریبه .
من : خیلی هم عجیب غریب نیست . همین الانش هم میشه فیزیک بدن رو شبیه سازی کرد ، اما مشکل اینه که این فقط یه فیزیک مرده و بی جان هست . نهایتا میشه با یه سیستم عامل ، مثل یه ربات ، اون رو به حرکت های از پیش تعریف شده ای واداشت .
اون یارو : حالا که فک میکنم ، خیلی هم بیراه نمیگی . مسخره هم نیس همچین .
من : به هر حال درست یا غلط ، تلاشم رو میکنم ، یا بهش میرسم و وظیفه م رو در قبال جهان انجام دادم . یا اینکه نمیرسم اما تلاشم رو کردم و تهش اینه که مثل آدمای عادی دیگه من هم میمیرم .
اون یارو : برای زندگی شخصیت هم وقت میذاری ؟
من : کاش میشد نذارم . اما متاسفانه زندگیم عین حالتی میمونه که دارم 2 مسیر متفاوت رو میرم . توی یه مسیر باید حواسم باشه که تک تک چک پوینت ها و اهداف ابتدایی رو تاچ کنم . و توی یه مسیر دیگه باید نیاز های شخصی ، همسر ، مادر ، پدر ، کارمندام ، کارهام و ... رو رسیدگی کنم .
اون یارو : تقریبا این هدف رو از کی انتخاب کردی ؟
من : حدودا 5-6 سال پیش .
اون یارو : چقدر تا الان توی مسیرش حرکت کردی ؟
من : اون هدف رو به هدف های کوچیکتر تقسیم کردم که بتونم قبل از 50 سالگیم بهش برسم . خوشبختانه این هدف های کوچیک رو دونه دونه انجام دادم و مسیر خوب داره جلو میره .
اون یارو : چی باعث میشه مسیرتو نتونی ادامه بدی ؟
من : مرگ . تنها چیزیه که میتونه متوقفم کنه .
اون یارو : اگه یه روزی به این نتیجه برسی که کلا دیگه نمیتونی بهش برسی چی ؟
من : اگه قطعی باشه ، شاید اون آخرین روز زندگی من باشه .
اون یارو : اکی ، امیدوارم به هدفت برسی .
من : ممنون . راستی تو هم هدف داری ؟
اون یارو : قرار شد فقط من سین جیم کنم . تو سوال نپرس
من : باشه باشه .
اون یارو : باید برم راجع به تو ، راجع به زندگی این 8-9 میلیارد نفر و خیلی چیزای دیگه فکر کنم . ظاهرا دنیا خیلی پیچیده تر از این چیزی هست که من تا الان دیدم . سوالای بعدیم از تو الان دیگه یادم رفت . برو استراحت کن ، بعدا میام سراغت دوباره .