علی طباطبایی/ دانشجوی دکتری معماری
اواخر دورهی ارشد تصمیم گرفتم کمی جدی جدی معمار باشم و از کارهای دیگری که خودم را با آنها سرگرم کرده بودم فاصله بگیرم. یکی از دوستانم که در گروه طراحی خوب و خوش نامی کارمیکرد انگیزهی اولیه را به من داد. تماس گرفت که دفترشان نیروی کار میخواهد. دفتر برندهی چندین جایزهی معماری بود و کارهای طراحی شان را هم خیلی دوست داشتم. پس بی معطّلی و باشوق فراوان که بالاخره تجربهی طراحی و ساخت جدی ساختمانی خواهم داشت، مجموعهای از نمونه کارهایم را آماده کردم و به دفتر مذکور فرستادم و آنها هم پذیرفتند. در همان جلسهی اول دربارهی حقوق صحبت کردیم و قرارشد با حقوق ساعتی شش هزاروپانصد تومان مشغول به کار شوم و اگر راضی بودند در آینده این رقم تا هشت هزار تومان افزایش یابد. اول کمی جا خوردم که حالا با حساب پارهوقت بودن حضور من، درآمد ماهانه چقدر میشود و غیره اما بعد از گفتگویی که با دوستان دست اندرکار داشتم، فهمیدم خیلی هم خوب است و همین هم از سرم زیاد است و مهندسان باسابقه تا حدود ده هزار تومان میگیرند. ولی محاسبهی دخل و خرج کمی پیچیده بود. فاصلهی دفتر تا خانه زیاد بود و ناهار و عصرانهای اگر میخوردم عملاً چیزی از حقوق روزانه باقی نمیماند. واقعاً آن کار و آن تجربه را دوست داشتم و به همین خاطر یک سالی دوام آوردم و توانستم خودم را راضی کنم که خب این جا مثل کلاس آموزشی است برایم و چه بهتر که به جای این که برای یادگرفتن هزینه کنم، یک چیزی هم ته جیبم میماند. اما این توجیه درونی به مرور رنگ باخت. چارهای نبود جز این که دنبال کار دیگری بگردم.
دفاتر بزرگ تر و مشاوران نامی هم چندان وضع بهتری نداشتند. یکی دو بار بابت حقوق پیشنهادی که در جلسه مذاکرهی اولیه گفتم رئیس دفتر عصبانی شد خواست به سمتام بیاید که شانس آوردم منشی آرامَش کرد و گفت جوان و خام است مهندس، بیخیال شوید. او بیخیال شد و رفت اما به بقیه ی جاها هم وقتی میگفتم درآمد رانندگی اسنپ بیش از حقوق پیشنهادی شماست، محترمانه از این مینالیدند که خب کارفرماها بابت طراحی پول چندانی نمیدهند که ما بتوانیم نیروهای کار را آنچنان تامین کنیم و فقط اگر اسم خیلی خیلی معروفی باشی میتوانی رقمهای آنچنانی بگیری که باز همان ها هم به کارمند خیلی بیش از اینها نمیدهند و بیخود گیردادهای. بعضاً همدردی کردم و به یکی دو نفر هم جاهایی برای گرفتن وام معرفی کردم و البته فهمیدم که اگر بخواهی زندگی را بگذرانی و بتوانی پساندازی داشته باشی کار استخدامی معماری نمیتواند شغل تماموقتت باشد و باید به فکر کار دیگری بود. دست مزد کارهای کارگاهی و نظارتی بالاتر بود و چنین زندگی زیر خط فقری نمیساخت. مدتی مشغول آنها شدم اما من طراحی دوست داشتم و نمیخواستم به همین راحتی رهایش کنم.
بعد از مدتی همکاری با دفاتر و آشنایی با چم و خم کار ساختمان تصمیم گرفتم خودم مسئولیت پروژههای کوچکی را برعهده بگیرم و با حذف هزینهی جا و نیروی کار بتوانم به طراحی معماری هم نگاهی درآمدزا داشته باشم. دیدگاه آرمانیام به طراحی و نفرتم از واسطهگری و دلالی باعث شد چندان به گرفتن درصد از ساخت ساختمان تن ندهم و سعی کنم هزینهی طراحی جداگانهای را در قرارداد بیاورم. هرچند همین که وارد ساخت شده بودم کمی درآمد را بالاتر برد اما دربارهی طراحی بسیار سادهلوح بودم چرا که به مرور متوجه شدم ممکن است کارفرما میلیارها هزینه بابت مصالح و سنگ و چوبی کند که برایش خواهدماند اما برای طرح، این توهمات و ذهنیات گذرای معمار که بر صفحهی کامپیوتر و روی چند برگ کاغذ نشانش میدهند هر قرانی که هزینه میکند مثل کندن قسمتی از گوشت بدنش است. از آنجا که او دوست دارد هرچه هزینه میکند مابهازای عینی و محسوسی هم برایش داشته باشد میدانستم همیشه باید تا حد امکان، ارائه را پر و پیمون تر کرد. شیتهای فراوان، ماکت و هرچه که بیش تر به چشم بیاید.
از پولهایی که در این میان ندادند و اشک و نفرینهایی که مخصوصاً برای گرفتن پرداخت آخر ریختم که بگذریم بد نیست با خاطرهای نزدیک، صحبتم را تمام کنم. چند روز پیش محض فراغت خاطر و دیدن یک زمین که مالکاش میخواست ویلایی در آن بسازد راهی آبسرد دماوند بودم. وسط راه کارفرمای دیگری تماس گرفت و گفت ما احتیاج به دو عدد رندر داریم و کسی شما را به ما معرفی کردهاست. لطفاً هزینهاش را بگویید تا ما ببینیم میخواهیم یا نه. گفتم خب همین جوری روی هوا که نمیشود عزیزجان بهتر است شما فایل سه بعدی را بفرستید تا من بتوانم قیمت بدهم. گفت سه بعدی نداریم فقط نقشه است که الان برایتان میفرستم. چند پلان و نمای کدی کمی مانده به فاز یک برایم فرستاد که اینهاست، رندر بگیر مهندس. سعی کردم برایش توضیح بدهم که این باید سه بعدی شود و قسمت های بسیاری از آن طراحی نشده و حداقل یک ماهی کار دارد که بتوانم قیمت را بگویم اما همین که رقم چهار میلیون تومان ناقابل از دهانم درآمد چنان خشمگین شد که آخر داشتم معذرت میخواستم بابت بیادبیام و توضیح میدادم که به خدا هزینه ها بالا است و شما الان یک کیلو پیاز میخری چند درمیاد تا طرف را کمی آرام کنم. گوشی را که قطع کردم داشتم زیر لب بد و بیراه میگفتم که تابلوی بزرگی کنار اتوبان درلحظه، آیندهی درخشان حرفه را نشانم داد: "مهندس ویلاسازیان ، متخصص طراحی و ساخت ویلا". اما تمام متن این نبود. نوشتهی بزرگی مثل مهری قرمز روی آن خورده بود که مهندس امکانات خیلی متفاوتی ارائه میدهد، وسط تابلو بزرگ خورده بود : طرح رایگان.