خودمم نمیدونستم برای چی دم اون شدم و هر طرف که میره مثه کش تنبون دنبالش کشیده میشم فقط این رو میفهمم که یه چیزی میخوام!
آخر به ستوه آمده گفت(البته کمی بلند گفت):بچه چته؟!چرا دنبال من راه افتادی؟
کمی حالت طلبکار به خودم میگیرم و میگم:صدبار که گفتم،گشنمه!
:تو که همین الان سر سفره اونهمه غذا خوردی!
:من سوپ خوردم نه غذا!
:سوپ اگه غذا نیست پس چیه؟!(این رو همانطور که کفگیر را بالا نگه داشته بود گفت)
:مامان اونیکه تو پختی سوپه نه غذا!سوپ غذا نیست؛میتونه نوشیدنی باشه ولی غذا نه!
روشو برمیگردونه و میگه:فردا برات وقت میگیرم بریم یه آزمایش کامل بده.
:برا چی؟چه ربطی داشت؟!
:من مطمعنم تو معدت یه مشکلی داره.
:الان داری میگی من کرم دارم؟!
:نداری؟! (و یه نگاه از بالای عینکش بهم انداخت)
:خب چرا ولی نه اون کرم!
:بابات اندازه مردای جنگی کار میکنه با یه کاسه سوپ سیر شد اون وقت تو دوپاره استخون به سوپ من میگی غذا نیست؟!اصن خودت از فردا غذا بپز ببینیم چه گلی به سرت میزنی. بچه هم بچه های دیروز!همش نون و ماست میخوردیم جیکمون هم درنمیومد حالا این ...
بقیشو زیرلب غرغر کرد ولی من واقعا خوابم میومد و نمیتونستم صبر کنم تا غرهاش ته بکشه.
:ماماااااان!من گشنمه!
:بیا منو بخور!
منم که منتظر همین جمله،سریع به طرفش حمله کردم و تا به خودش بیاد یه گاز ناقابل از بازوهای تپلش گرفتم. یه جیغ خفه و بعد یه پس گردنی نه چندان ملایم مهمونم کرد: تو نمیفهمی بابات خوابه؟یه بار دیگه این کاراتو بکنی محکم میزنمتا!
بعدشم با یه نگاه جدی بهم میگه:اع بی ادب!که از خنده ریسه میرم و صدای خرناس خوک حتی خودمم میترسونه چه برسه به مامان که تاکید داشت همه خوابن.
اینم که جواب نداد.دارم خل میشم؛باید چیکار کنم؟حالا قوز کرده با دستای آویزون دنبالش از گاز به سینک و از سینک به گاز راه میوفتم.حضورمو پشت سرش حس میکنه،دیگه نمیپرسه چمه و یه نگاه مامانانه بهم میندازهتا خودش دردمو بفهمه. یهو چهرش نرم میشه و چشماش میخندن!
اینم که جواب نداد.دارم خل میشم؛باید چیکار کنم؟حالا قوز کرده با دستای آویزون دنبالش از گاز به سینک و از سینک به گاز راه میوفتم.حضورمو پشت سرش حس میکنه،دیگه نمیپرسه چمه و یه نگاه مامانانه بهم میندازهتا خودش دردمو بفهمه. یهو چهرش نرم میشه و چشماش میخندن!اینم که جواب نداد.دارم خل میشم؛باید چیکار کنم؟حالا قوز کرده با دستای آویزون دنبالش از گاز به سینک و از سینک به گاز راه میوفتم.حضورمو پشت سرش حس میکنه،دیگه نمیپرسه چمه و یه نگاه مامانانه بهم میندازهتا خودش دردمو بفهمه. یهو چهرش نرم میشه و چشماش میخندن!
میگه:بوست کنم؟!
خرکیف میشم؛انگار یه عالم تو مسابقه دومیدانی دویدم و حالا بهم تی تاپ دادن. خودمو با نهایت سرعت میندازم بغلش و میگم:آره آره و بعد صدای ماچش تا ته عصبای شنواییم رو حال میاره. با بی میلی عقب میکشم و منم یه ماچ انگار که میخوام لپاشو بکنم از صورتش میکنم و به طرز عجیبی دیگه گشنم نیست!
لبخند منظورداری که سعی میکنه جمعش کنه رو نادیده میگیرم.با صورتی که گل از گلش شکفته و ریتم سمت اتاق میرم و به خود بهونه گیرم که تو آشپزخونه جا مونده بود و مامان شب به خیر میگم.
: