دوباره من و تخممرغها و آرد، با شیر و وانیل، در آشپزخانه تنهاییم. این بار هیچ چیز مندرآوردی نداریم؛ همه چیز باید طبق دستورالعمل پیش برود.
کیک پختن که یک استعداد مادرزادی نیست؛ فقط باید همان کاری را بکنم که دیگران میکنند.
آرد را سه بار الک کنید. شکر فقط یک و نیم پیمانه(نیم پیمانه کمتر بریز)
این بار از آهنگ و قر و ادا هم خبری نیست، همینطور موهای باز.
فقط پیشبند و تکرار بلند نکات است که فضای آشپزخانه را پر میکند.
وانیل بیشتر از سر قاشق چایخوری نشود.
بگین پودر در شیشه مربای بالای کابینت است؛ با جوش شیرین اشتباه نگیرش.
سفیده تخممرغ را طوری جدا کن که زرده باز نشود.
این یکی وقت زیادی میگیرد؛ بلد نیستم چیزها را از هم جدا کنم.
علاوه بر آن، فکر اینکه شکر کیک کم است دارد مغزم را میخورد.
او کمشیرین دوست دارد.
من که کیکپز نیستم که دستورش را مو به مو اجرا کنم؛
من فقط میخواهم یک کیک درست کنم که او دوست داشته باشد.
سفیده را فقط ۸ دقیقه هم بزن، برود یخچال.
زرده را با هرچه مانده هم بزن، همه را قاطی کن؛ ولی زیاد هم نزن.
همه چیز به اندازه. هیچوقت زیاد بودن خوب نیست، حتی اگر فکر کنی باعث میشود کیک بهتری داشته باشی.
مایع را در قالب بریز. نه، اینطوری کیک جدا نمیشود؛ باید کاغذ روغنی میگذاشتی.
به فکر جدا شدنش هم باش.
دقیق ۴۰ دقیقه، با یک دمای ملایم ۱۸۰ درجه.
و بعد، مایع خمیریت از این رو به آن رو میشود.
نفسم را میدهم بیرون و کیک را میگذارم جلوی پنجره تا سرد شود.
با همان پیشبند و موهای آردی، منتظر مینشینم.
کیک سرد شد، از دهن افتاد و او هنوز نیامده.
خورشید رفته و آشپزخانه تقریباً تاریک شده.
روی صندلی نشستم و به کیک خیره شدم.
این احتمالاً بینقصترین کیکی است که پختم.
برخلاف تلاشهایی که کردم، همیشه کیکهایم خمیر میشدند.
بقیه میگفتند دلیلش پیروی نکردن از دستور پخت است.
این بار کردم.
از منتظر ماندن خسته شدم.
چاقو را برمیدارم، یک تکه کیک جدا میکنم و در دهنم میگذارم.
خمیر نیست.
اما نه گرم است، نه شیرین.
همانطور که او کیک را دوست دارد.
همانجا، جلوی پنجره باز، رهایش میکنم و میروم.