_ماری!اونجا روهم تمیز بکن
_چشم خانوم!
ماری پشت چشمی نازک کرد و رفت طرف جایی که خانم گئوک با انگشتای باریکش اشاره کرده بود.
برای دخترش،حاضر بود هرکاری بکنه! حتی با موشک،به فضا بره و دیگه برنرگرده،اون داشت بریا دن بی پول جمع میکرد.
بعد اینکه طلاق گرفت،فامیلی دخترشو از بین به فامیلی خودش یعنی سیم تغییر داد.
شوهرش خلافکار دراومده بود و نمیخواست دخترشو خراب بکنه...
دخترش میخواست بازیگر بشه،معروف بشه و فیلمش میلیارد ها فروش بره
به خودش قول داده بود اگه تو بازیگری موفق نشد،شغل گرافیک رو ادامه بده
(10 دقیقه بعد،اتاق دن بی)
_عایش!
گوشیش رو پرت کرد رو زمینو پاهاش رو محکم کوبید روی موکت کثیف اتافش
ماری در اتاقو باز کرد و گفت:
_چی شده؟
دن بی یک لحظه با قیافه گیج نگاش کرد،بعد لبخند زدو گفت:
_مامان!کی اومدی؟
ماری هم به دن بی لبخند کمرنگی زد و گفت:
_کار داشتم،اومدم سلام بکنم دیدم سرت تو موبایلته ولت کردم
و بعد به نگاهی به گوشی دخترش انداخت
دن بی با یه حرکت،اونو انداخت روی تخت
گوشی تلفن خونه زنگ زد.
ماری یه نگاهی به پشتش کرد،بعد روش رو به سمت دخترش برگردوند و با لبخند فیکی درو بست.
لبخند روی صورت دن بی ناپدید شد و دوباره موبایلش رو روشن کرد.هزینه شهریه کلاس بازیگری یه میلیون وون بود؟هه! ته چیزی که ممکنه مامانش ازاین یه میلیون وون بده،یه سیلی عه!
چندتا سایت دیگه هم نگاه کرد اما شهریه ها معمولا بالای دو میلیون وون بودن...
(شب،ساعت 1 صبح)
دن بی از شدت نور پاشد و چیزی که انتظارشو نداشت دید........