همه ما و شمایی که با دنیای کنکور سر و کار داریم می دانیم که سال چهارم یا همان پیش دانشگاهی خودمان، سال پر استرسی است، کنکور را خومان برای خودمان گنده کردیم، خب طبیعی است که کار های بزرگ استرس زا هستند.
اما نباید یک طوری بر این استرس غلبه کرد ؟ معلوم است که جواب همه ما به این سوال مثبت است معلوم است که همه ما می دانیم برای انجام کار های بزرگ باید سختی کشید ، تلاش کرد ، مشکلات سر راه را حل کرد تا به موفقیت رسید . همه ما شنیده ایم که یک شبه نمی توان ره صد ساله رفت اما گاهی یادمان میرود و دوست داریم یک شبه به همه خواسته هایمان برسیم و همه دردسر ها از همین فراموشی است که به سراغ ما می آید.
بگذارید مثالی از خودم برایتان بزنم مثالی از روز هایی که من هم مثل شما کنکوری بودم.
سال پیش دانشگاهی خیلی به اینکه من رتبه ام چنین و چنان بشود فکر می کردم چه در موقع درس خواندن چه در مواقعی که در مسیر های رفت و آمد پیاده روی را انتخاب می کردم . خب مسلما ً از خودم برای خودم یک بت می ساختم و هر از گاهی در یک رشته تحصیلی که تقریباً به طور متناوب بین رشته های عمران ،کامپیوتر و آی تی تغییر می کرد ؛ در سن کم خودم را در پروژه های خیلی کلان کشور می دیدم ، ماشین فلان داشتم و کلا اوضاع مالی خوبی داشتم !
خب دفعتاً انرژی زیادی در من به وجود می آمد که درس بخوانم و از این حرفا، اما چون هدفم خیلی خیلی بزرگ و خیلی خیلی دور بود به سرعت از یادم می رفت و حتی گاهی وقتی با خستگی زیاد (در اثر پیاده روی) به خانه می رسیدم به محض اینکه در خانه کسی نبود خودم را توجیه می کردم که کمی استراحت ایرادی ندارد و همه ی آن «مــن» های بزرگ و به قول خودمان خفن را فراموش می کردم ! مسلماً وقت زیادی تلف می شد درسی هم خوانده نمیشد، به طبع درس را یاد نمی گرفتم و همه اینها خراب شدن امتحان ها و بدتر از همه خراب شدن خودم در نظر خودم و چهره خودم درنظر دیگران را در پی داشت . خب مسلماً آن «مــن» هایی که خودم در ذهنم ساخته بودم پیش دوستانم خیلی اعتبار داشتند وخیلی محبوب و دوست داشتنی بودند، با اتفاتی که به دلیل درس نخواندن من
می افتاد نمی توانستم از دوستانم توقع داشته باشم که به من احترامی در خور شأن آن «من» های بزرگ بگذارند و همین باعث می شد تا من دچار افسردگی بشوم دوباره وقت درس خواندم را با چه کنم چه کنم بگذرانم و دوباره این چرخه معیوب را به شکل قوی تری راه بیندازم .
اما بعضی اوقات موقعی که واقع بینانه و نه هیجانی به این مسائل نگاه می کردم ، هیچگاه نمی توانستم به خودم بقبولانم که من هم می توانم یک تکانی به خودم بدهم ، در بین بچه ها سری در باورم ، امتحان هایم را خوب بدهم و در نهایت کنکور را با رتبه ای عالی پشت سر بگذرام ، انتخاب رشته ای خوب انجام دهم ، در دانشگاه موفق شوم ، جای خوبی کار پیدا کنم ، پول در بیاورم و الی آخر . از اینجا بود که سر و کله استرس پیدا شد و به عنوان یک موتور اضافه به چرخش سریعترِ سیکل کار خراب کن ذهن من به افسرده شدن و رشد نکردن من کمک شایانی کرد ! یعنی اگر بخواهم علت از دست دادن کنکور خودم را در یک کلمه بگنجانم ، می گویم:
«بلند پروازی های احمقانه » !
بلند پروازی اگر پشتوانه ای از تلاش و کوشش و موفقیت های قبلی داشته باشد نه تنها احمقانه نیست بلکه به شدت کمک کننده و امید بخش است و می تواند مکملی برای موفقیت های اولیه در راه هدف اصلی باشد .
چند وقت پیش مقاله ای در باره اعتماد به نفس خواندم که نویسنده اعتقاد داشت هیچ چیز بیشتر از آزمون و خطا در بالا بردن اعتماد به نفس و همینطور شناخت خود تأثیر ندارد. خیلی وقت ها ما فرصت داریم که آزمون و خطا کنیم، خیلی وقت ها هم نه، یعنی گاهی اوقات بهای جبران خطا خیلی خیلی، سنگین است! برای همین شاید بهتر باشد ما از آزمون و خطا ی دیگران استفاده کنیم!