یکی دیگر از شاهکار های سینما. فیلم انجمن شاعران مرده، روایتی غمگین و آشناست، روایتی حال امروز جامعه ماست. روایت افرادی که با قلمو، رنگی مرده روی تاشه تاشه رنگین ذهنشان می کشند.
روایت آدم هایی که نظام آموزشی، یا کامل تر بگویم، نظام اجتماعی سازی، که از همان روز اول که ناف شان بریده می شود شروع شده و تا خود قبر باهاشان است، آن ها را تبدیل به محصولات عمده تولیدی می کنند، همه با یک طرز نگاه و تفکر.
شاید بهترین گواه این مسئله در جامعه من، وجود ششصد هزار داوطلب تجربی است. یعنی ما این همه آدم داریم که آرزوی نهایی شان پزشک شدن است؟ یا اینکه خط تولید پزشکی به راه انداختیم؟ نمی دانم!
چه بر سرمان آمده؟ کجاست ناخدایمان که بیاید و نجاتمان بدهد؟ بیاید و یادمان بیندازد که گاهی لازم است برویم روی میز هامان و طور دیگری نگاه کنیم؟
حتمن بهتان پیشنهاد می کنم اگر این فیلم را ندیده اید، تماشاش کنید.
بنشید و از نو فکر کنید، هیچ وقت برای دوباره دیدن، یا نه، بهتر بگویم، جور دیگر دیدن دیر نیست. به قول ناخدای من:
کارپه دیم: دم را غنیمت شمار