دیگر حوصله ی گذاشتن نیم فاصله ها و رعایت اصول نگارشی را ندارم. این جا نیم فاصله ام کار نمی کند و باید تو ورد تایپ کنم و بعد کپی کنم این جا، که دیگر حوصله اش را ندارم.
امروز صبح صدای یک تصادف، یا شاید ترمزی شدید، ساعت پنج صبح از خواب بیدارم کرد و دیگر نتوانستم بخوابم. خیلی سخت بود. بیداری خیلی سخت است. خواب راحت تر است. نشستم سریال کویینز گمبت را دیدم. ترجمه ی فارسی اش را نمی دانم. سریال خوب و تمیز و پرهیجانی بود. شبیه زندگی بابی فیشر بود. خلاصه خوشم آمد. بچه تر که بودم زیاد شطرنج بازی می کردم. ولی حالا نه.
حالا گم شده ام میان خودم و خودم. نمی دانم چرا می خواهم بنویسم. دنبال ضرورتم. مثل حالا. خواستم درباره ی تابوهای زندگیم بنویسم. تجربه های جنسی ام. شاید بماند برای دفعه ی بعد. حالا فقط خسته ام. می خواهم بنویسم. روی یک رمان کار کنم. حس می کنم تو یک دره دارم داد می زنم ولی هیچ صدایی برنمی گردد. من کی ام؟ نمی دانم. داد بکش. فریاد بزن. حالا هم که انتخابات شده. تا کی این سیرک ادامه دارد؟ قول داده بودم خواهرزاده ام را یک روزی ببرم سیرک.