بالاخره این روزها تمام میشود و در یک طلوع دلانگیز شنبه به ساعت ۷ صبح، میلیانها ایرانی پلاس سایز با دپریشن حاد از خانهها بیرون میآییم. شک دارم بین مترو و اتوبوس کدام را انتخاب میکنیم ولی خب حتما دستمان را به میله میگیریم و آنقدر چفت هم میایستیم تا دوباره اثبات کنیم گوشی که از جیب درآمده باشد دیگر حریم شخصی نیست! به مقصد هم که برسیم بی طاقت منتظر وقت ناهار میشویم تا لذت ساندویچ کثیف با ذرات روغن سوخته و کاغذ چرب زیر زبانمان برود. اگر دلتان آب شد باید بگویم این خیالها به این زودی اتفاق نمیافتد. چون کرونا را مثل طفل گم کرده جوری بغل کردهایم که جیغ میزند تا زمین بگذاریم ولی ما اصرار میکنیم نه! بیا برویم شمال را هم ببینی. خاطرات شمال محاله یادت بره! شمال نمیخوای؟ قم چی؟ قم که حتما دوست داری دیگه! اصلا بیا بریم تهران تا ظریف ترانه فولکوریک چینی برات بخونه!
واقعا الکی نیست که مهماننوازی ایرانیها زبانزد شده، مثلا طرف میآید دستهایش را با ژل ضدعفونی استریل کند که یکهو چند قلپ هم سر میکشد تا به کرونا ی طفل معصوم ثابت کند :《قول میدم دردت نیاد فقط یه ذره تلخه... خودم امتحان میکنم تا باور کنی! قهر نکن دیگه از روغن بنفشه که بهتره!》باور نمیکنید؟ اول همین هفته خبر رسید:《در این مدت دو نفر بر اثر خوردن ژل ضدعفونی جان خود را از دست دادند.《 رها کن هموطن! به خدا که این طفل چینی برایتان عصای دست نمیشود ما یک عمر به آلودگی هوا مذگان، تصادفات جادهای مذگان، غافلگیر شدیم مذگان و مذگان های دیگر دل بستهایم که با اسپند و چای نبات و نهایتا 《مردم دعا کنند باد بیاید《رفع میشوند. ماسک و دستکش و این قسم سوسولبازیها هم ندارند.