سلام
من یاسمنم و میخوام اینجا از کتابهایی که خوندم بگم. یه قانون ساده برای نوشتن گذاشتم، اونم این که بعد از تموم شدن یک کتاب بیام و حداقل ۲ پاراگراف ازش بگم، دقیقا همون روز.
تا یادم نرفته اینم بگم که دارم با کیبورد مکانیکی که دو ساله هدیه گرفتم و گذاشته بودمش ی کنج دیوار تا خاک بخوره یادداشت میکنم. شنیدن صدای تک تک حروفی که با فشار هر دکمه میشنوم بهم انگیزه برای ادامه دادن میده.
کتاب کوه پنجم از اون دسته کتابایی بود که خوندنش راحت و روون بود اما انقدر حرف برای فکر کردن توش بود که نمیشد یه روزه تمومش کرد و دلت میخواست کشش بدی، با این پاردوکس که همزمان شوق تموم شدنشم داری.
این که این کتابو تو چه سنی و با چه تفکری بخونی قطعا روی دریافتت از کتاب و حرفای پائولوی عزیزم به قدر بسیار زیادی تاثیرگذاره. نکتهی جالب این کتاب برای من خوندن روایت پائوولو و برداشتش از بخشی از تورات کنونی واقعا تامل برانگیز بود.
داستان حول محور روایت ایلیا نبی و مواجه این پیامبر با برگزیده شدنش و گفت و گوی او با خدا و چالشهاش و و تجربههای که در طی این مسیر به دست میاره هست. وقتی شروع به خوندن میکنی با ایلیا مانند تعاریفی که از پیامبر در ذهنمان نقش بسته مواجه نمیشیم و میتونیم کاملا مثل خودمون بهش نگاه کنیم و درگیری های ذهنیش رو گاها درک کنیم و همزمان نحوهی مواجه شدنش با مشکلات مارو میتونه خیلی یاد خودمون بندازه که بنظرم این از جمله هنرنمایییهای پائولو در نوشتن میتونه باشه.
سکانس اول داستان مانند یک فیلم سینمایی اکشن جوری آدمو میکشونه سمت خودش که قطعا دست کشیدن ازش خیلی سخته.
پس شدیدا پیشنهاد میشه بخونیدش.
رواح همچون نهرها و گیاهان، به بارانی متفاوت نیاز داشتند: امید، ایمان، دلیل زندگی. وقتی چنین چیزی در کار نبود، همهچیز در روح انسان میمیرد، حتی اگر جسمش به حیات ادامه میداد؛ و مردم میتوانستند بگویند: زمانی در این جسم انسانی بوده است.
ارداتمند شما، یاسمن