حمید صداقت
حمید صداقت
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

کتاب دوست تنهاترین لحظه‌ها

در همه سال‌های بعد از فوت بابا یکی از مهم‌ترین مأمن‌های من برای رها بودن، برای آنکه احساس خوب بودن، مفید بودن داشته باشم، کتاب خواندن است.

قطعا برادرم در اینکه به کتاب خواندن علاقه‌مند بشوم تاثیر زیادی داشت ولی شاید از او مهم‌تر عزیز (مادر بزرگم) بود. با اینکه خواندن و نوشتن را در حد اکابر و نهضت سواد آموزی می‌دانست ولی تشویقش به خواندن برایم خیلی مهم بود.

هنوز هم وقتی به کتابفروشی می‌روم احساس آرامش و شعف خاصی دارم. احساس آشنایی و نزدیکی با فضای کتابفروشی. قفسه‌های کتاب و کتاب درونشان برایم مثل دوستانم هستند. اصلا احساس خستگی نمی‌کنم. می‌توانم به راحتی ساعت‌ها در میان‌ آنها باشم و لذت ببرم. از خواندن و تورق کردن کتاب‌ها انرژی می‌گیرم گویی خودم را پیدا می‌کنم و با زنده بودن و زندگی کردن پیوند می‌خورم.

از خوشبختی‌های من دوستانی چون پدرام و سمیه هستند، هر دو عاشق و دوستدار کتاب، یکی مدیر فروشگاه کتاب و دیگری مدیر یکی از بهترین انتشاراتی‌هایی که می‌شناسم.

زمانی را که با آنها سپری می‌کنم واقعا می‌توانم جز زندگی کردن به حساب نیاورم. لذتی که از گفت و گو با آنها در مورد کتاب میبرم آنقدر عمیق است که دوست دارم زمان کش بیاید و تمام نشود. با هیجانی عجیب دوست دارم نگاه و نظرشان را در مورد کتاب‌هایی که می‌خوانیم بشنوم. اصلا صحبت کردن با افراد مثل آنها لذتی وصف نشدنی دارد کسانی که کتاب قسمتی از وجودشان شده، تمامی کلمات و توصیف‌هایی که از خرید، انتشار، نوشتن و خواندن کتاب دارند را با ذره ذره وجودم درک می‌کنم.

اگر نبود غم نان و جبر روزگار خودم را در میان کتاب گم می‌کردم تا خودم را پیدا کنم.

کتاب
سال‌هاست که علاقه‌مند به کتاب و موسیقی هستم، عکاسی را هم دوست دارم. همه را هم به صورت آماتور دنبال می‌کنم سعی می‌کنم در مورد تجربیات و احساساتم بنویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید