سالهاست که صدا و سیما به عنوان بزرگترین رسانه کشور محبوبیت خود را در جامعه از دست داده و سازمانی که روزی از اصلیترین حامیان جامعه ایثارگری و صدای آنها بود، از نظر بسیاری از ایثارگران و خانوادههای شهدا، امروز به آنها پشت کرده و تبدیل به صدای بخش خاصی از جامعه شده. در این میان از آنجایی که صدا و سیما بارها از سوی تاریخنویسان معاصر به تحریف تاریخ، بخصوص تاریخ جنگ تحمیلی و تحولات سیاسی چند دهه اخیر متهم شده، این سوال مطرح میشود که آیا میتوان امیدوار بود که صدا و سیما بتواند باز هم صدای جامعه ایثارگری باشد؟ آیا با روی کار آمدن پیمان جبلی، مدیریت جدید، و با توجه به افزایش بودجه این سازمان، میتوان امیدوار بود که کمتر شاهد تحریف وقایع و تحولات تاریخی باشیم و صدا و سیما بتواند میلیونها بیننده از دست رفته خود را بار دیگر با رسانه ملی آشتی دهد؟
قبل از اینکه به بررسی موضوعات مذکور بپردازیم، باید به این نکته اشاره کنیم که برخلاف ادعای عجیب سازمان نظرسنجی صدا و سیما که «۸۰ درصد مردم کشور برنامههای صدا و سیما را تماشا میکنند»، تقریبا تمام تحقیقات و نظرسنجیهای مستقل حاکی از قهر اکثریت جامعه با رسانه ملی دارند. نظرسنجیهایی که در دو سال اخیر انجام شدهاند، نشان از آن دارند که فقط ۲۵ تا ۳۰ درصد از جامعه به طور مستمر برنامههای تلویزیون را دنبال میکنند که یعنی در بهترین حالت کمتر از ۱/۳ جمعیت کشور را تشکیل میدهند. در میان ایثارگران و خانوادههای شهدا این رقم نزدیک به چهل درصد است که با وجود اینکه نسبت به دیگر اقشار جامعه آمار بهتری است، در مقایسه با یک دهه گذشته افت محسوسی داشته است. یکی از دلایل این موضوع به گفته بسیاری از مخاطبان ما معضلی است که بسیاری از آن به عنوان «تحریف تاریخ جنگ» و «سانسور وقایع تاریخی» یاد میکنند.
برخی از منتقدین صدا و سیما بر این باورند که با وجود دسترسی به صدها آرشیو و فیلمهای مربوط به جنگ تحمیلی، صدا و سیما به دلیل ملاحظات حزبی و جهتگیریهای جناحی از پخش آنها خودداری میکنند. چندی پیش یکی از فرزندان شاهد در متنی که برای ما ارسال کرده بود نوشت: «روایات و گزارشهای صدا و سیما از شرایط خانوادههای شهدا با واقعیت همخوانی ندارند و حتی مستندهای جنگی و مصاحبههایی که پخش میکنند سلیقهای هستند و فقط سراغ عده انگشتشماری از ایثارگران و خانوادههای شهدا میروند». متاسفانه نظر این فرزند شهید با بسیاری از کامنتها و مشاهدات ما از فعالیتهای صدا و سیما مطابقت دارد و باید نگاه مسئولین و ادارهکنندگان این سازمان به جامعه ایثارگری فراگیرتر باشد تا بیش از این جامعه ایثارگری را از رسانه ملی طرد نکنیم. ما در کشور تاریخنویسان و تحلیلگران سیاسی برجستهای داریم که متاسفانه از آنها در رسانه ملی استفاده نمیکنیم. به عنوان مثال ما امروز در کشور دهها تاریخنویس جنگ تحمیلی داریم که به شکل رسمی با غیر رسمی ممنوعالتصویر هستند و روایات و یافتههای آنها هیچگاه در صدا و سیما جایی ندارند
در کنار بحث تحریف و داستانسازیهای جنگ تحمیلی، به گفته برخی از نمایندگان مجلس، باید این واقعیت را قبول کنیم که بچههای نسل دوم و سوم انقلاب امروز به رسانهها و تلویزیونهای خارجی پناه میبرند چون احساس میکنند که صداوسیما صدای آنها نیست و این بزرگترین لطمهای است که میتوانیم به خودمان بزنیم. باید از مدیران این یک دهه اخیر سازمان صداوسیما بپرسیم چرا فرزندان ما امروز باید حقایق تاریخی را از شبکههای اجتماعی و شبکههای معاند و غیره پیگیری کنند؟ مگر مدیران سازمان ادعا ندارند که آرشیو صدا و سیما مملو از حقایق تاریخی در مورد جنگ تحمیلی است؟ چرا اعتمادسازی نمیکنیم و ذهن معصوم دهه هشتادیها و نودیها را در مقابل هجوم اطلاعاتی شبکههای خارجی تنها میگذاریم؟ چرا خاطرات جنگ و انقلاب را بدون سانسور نمیگوییم تا شبکههای مجازی فرصت پیدا نکنند با قراردادن یک حرف راستی که گفته نشده در کنار صدها دروغ دیگر ذهن نسل نو را مسموم کنند و به کشور و نظام بدبین کنند؟ مگر اصل ۱۷۵ قانون اساسی نظارت بر صدا و سیما را بر عهده نمایندگان سه قوه قرار نداد تا مقامات دولتی نتوانند این رسانه را به کنترل خود درآورند؟
صرفنظر از اینکه دولت دست کدام جناح سیاسی باشد صدا و سیما همیشه باید صدای مردم جامعه باشد و نه صدای دولت یا هر حزب سیاسی خاص. صداوسیما باید اقدامات دولت را زیر ذرهبین قرار دهد نه اینکه مصاحبه تلویریونی با رئیس جمهور کشور آنقدر یکطرفه باشد که هزاران کاربر شبکههای اجتماعی آن را به تمسخر بگیرند؟.
به هر حال سال هاست که صدا و سیما در زمینههای مختلف کوتاهی کرده و امروز نتیجه این کم کاریها را در دو قطبی شدن جامعه حس میکنیم. اگر صدا و سیما کار خود را به درستی انجام می داد، امروز تا این اندازه دوقطبیسازی صورت نمیگرفت. امروز پیش از ۸۰ درصد مردم کشور بدنبال سریالهای نمایش خانگی و سریالهای شبکههای خارجی هستند که خود بزرگترین نشانه شکست سیاستهای صدا و سیما در یکی دو دهه اخیر بوده. دلایل پیشرفت ناگهانی شبکههای خانگی و متاسفانه حتی شبکههای فارسی زبان خارجنشین در سالهای اخیر را فقط میتوان در خط قرمزهای بیشمار و غیرمنطقی صدا و سیما جست.
چرا یک سریال کرهای باید در کشور ما امروز پر بینندهترین برنامه تلویزیونی تلقی شود درحالی که نه در صدا و سیما پخششده است و نه حتی در شبکه نمایش خانگی؟ واقعا صدا و سیما با بودجه کلان خود نمیتواند جامعه را به خود جلب کند؟ طبق لایحه بودجه سال ۱۴۰۱، میزان بودجه تخصیص یافته به سازمان صداوسیما ۵ هزار و ۲۸۹ میلیارد تومان در نظر گرفته شده که نشان دهنده رشد ۵۶ درصدی است و این مطمئنا انتظارات را از رسانه ملی بالاتر هم خواهد برد. تمام این سوالات باید از سوی مدیران و سیاستگذاران سازمان پاسخ داده شوند چرا که رسانه ملی متعلق به مردم است و برای ساخت برنامههای صدا و سیما از بیتالمال هزینه میشود و اگر سازمان تغییری در رویکرد کنونی خود ندهد، مطمئنا مردم روز به روز بیشتر به کلیت نظام بدبین شده و در مسیری برگشتناپذیر قرار میگیرند.