#ساحل
#ساحل
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

اندکی محبت

چند روز جلوتربعدازهفت یاهشت سال خانه نشینی،به اجبار برای خرید،به مغازه ی نزدیک منزل رفتم، خواستم ازخیابان رد شوم که چشمم به دخترکی زباله گرد افتاددختری چهارده،،،پانزده ساله،باچهره ای زیباومظلوم ،فکرم،رفت،دنبال،زندگی،اش خدایا چگونه راضی میشوی،،چرابه جای رفتن بهمدرسه آشغالهای بازیافتی رابایدجمع کند،داشتم دنبال خدای خودم و دخترک درذهنم میگشتم که با فریادی به خودم آمدم،،آها خانم چرامواظب نیستی، ازعمد ایستادی تا دیه بگیری تو چرا چادرسرت گزاشتی، پیرزن چادررابزار برای دخترخانمایی که لباس مردانه میپوشند، وهزار اراجیف دیگر،، نگاه کردم دیدم چادرم،از سرعت،زیاد ماشین کشیده شده، زیر لاستیک،، گفتم مرد مومن، کنار خیابان هستم شما خلاف آمدی، باانکه سنی ازتو گذاشته رعایت ادب نمیکنی، آها چیه بگو خاتون ، طلب کار غرغر کنان رفت،، گوشه ای، درپیاده رو نشستم، آن دختر هنوز داشت آشغال ها را زیرورو میکرد،صدایش کردم،دخترجان مدرسه نمیروی؟نگفتم ازکارش شایدشرم زده شود، دخترک تلخ خندی زد اشک از چشمانش همچو سیل میریخت گفت پدرم یکسال هست بیماره کارگر ساختمان بوده یکروز از بالای نردبان افتاده وکمر ولگن وچند جای بدنش شکسته بیمه هم نبوده والان گوشه ای ازخانه درد میکشد چهار فرزند هستیم،مادرم هم در منزل مردم کارگری میکند، پول اجاره یک اتاق شش متری، خرید دارو، خوراک وپوشاک نداریم،گفتم، کمیته امداد هست، چرا مراجعه نمکنید، نگاهی عاقل اندر سفیه به من کردو گفت چندبار باهزاران دردسر پدرم رابردند اوایل مقداری کمک شد ولی کمکش خیلی ناچیز است،، باز گفتم افراد خیر زیاد هستند،، واطلاع داشته باشند حتما کمکتان میکنند، بیحوصله و عصبی از کنارم بلند شد مانمیشناسیم این راهم بدان چندتایی هم که قصد کمک داشتند، خواسته های،،،،، نگفت و رفت،، من ماندم وجای خالیش و خدا،، حالا حریف اشک های لجوج نمیشدم بغض.داشت خفه ام میکرد،،( پشت این پرده ی درد روزها رادیدن،، خسته از این همه درد، بی صدا خندیدن،،) روکردم،به خدا و گفتم کجایی؟ چرا کاری نمیکنی؟ چرا جواب نمیدی،،حکمتت راشکر،، گاهی .....
کوله ئ همه نشدن هاو کمبود ها ی اطرافت را
به دوش می کِشی‌.....!
به حسابِ خودت فداکاری می کنی
به هوای دلت سور می زنی و خوشحالی،،،
اما واقعیت تلخ،
و کشنده است،،
و بی تعارف!
رنج و اندوه نگاهشان...!
کوله ات را سنگین تر می کند.و
همه ی نشدن ها را چه بی صدا....
به چالش می کشد....!
به همین سنگینی.به سنگینی یک بغض،، گلو گیرو خفه کننده ،،، ?کیست آرام کند قلب ترک خورده ی من،،
کیست سامان بدهد، کلبه ی ویرانه ی من،
کیست افسوس خورد برغم تنهایی من
کیست مرهم بشود قلب دل آزرده ی من،،.کمی،باهم مهربان باشیم، #ساحل ?



فداکاریمحبتمهربانیعشقخداوند
همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید