یک فرشته با من بود
او نگهبان بعد رفتن مادر
می نشست پای حرف های دلم
بعد رفتن دختر ونوه و برادرمان
آهسته وبی صدا، شکست،،
دیر گاهی به خود می آمد
صدای گریه های آهستهاش
در سکوت وسیاهی شب
خشخشِ بال های جمع اش را
بر حریم قلب خود حس کردم
نوردیده بود وصبور
حرمتش همانند مادرم،
گاهی می شنیدم ناله ی بی صدایش را،
در فراق لاله های پژمرده،،
صبح گذشت و صلاه ظهر آمد
او منور بود وتماشا یی
با نگاه گویا تکلم میکرد
وقت رفتنم رسیده می دانی؟
یک نگاه ز، سر حسرت،،
از پشت پنجره ی دلم،،
یک نگاه ممتد و طولانی
او درخشید همچو مروارید
وقت رفتن بود و او می رفت
من ِ بیچاره نفهمیدم،، مهربان
یار من سفر کرده #آذریان