من هستم آن دُردانه ی، زیبا و بابایی
دورم من از بابا و آن ایام رویایی
جایی که باید با عروسک ها سخن گویم
مهمان داری میکنم در کنج ویرانی
دوراز پدر در دامن ظلم و پریشانی
موی سفیدم را ببین از رنج پنهانی
دیروز بر دوش علی اکبر چنان قمری
امروز اسبر دشمن دون صورتم نیلی
دیروز بر زانوی شاه عالمین جایم
امروز گشته کاروان عشق تماشایی
رقته رمق از دست واز پایم توانایی
پهلو ودست و صورتم گردیده زهرایی
امشب تویی مهمان من جانم به قربانت
با جان کنم از بهرتو امشب پذیرایی
همراه گشتم باتو ای باب گرانقدرم
فردا به نزد مادرت هستم مهمانی