#ساحل
#ساحل
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

کرانه عشق

از بی کران عشقت،
تا مرز گریه رفتم
دیدی که چون همیشه
با اشک وآه رفتم
دیدی مرا تو واله
تا اشک ماه رفتم
بی خود شدم ز خویشتن
من تا خدا رفتم
یوسف به عمق چاه و آسوده از خطر ها
من در پی نگاهت تا عمق چاه رفتم
گفتی فسانه باشد
اما به راه رفتم
گفتی خیال واهیست
اما به راه عشقت من
بی پناه رفتم
بشکن سکوت شب را
آغاز کن سفر را
من بی پناه و زارم

همراه شو قدم را



انتشارات شاعرانهآریا قلمشعر نابشعر ایرانشعر نو
همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید