برای آن گل یاسی که سخت افسرده می باشد دلم میسوزد وکاری زدستم برنمیاید چنین افسرده میبینم گل سرخ وسفیدم را به جانش صدهزاز سوگند ز دنیا سیر میگردم میان آسمان دل چه غوغایی به پا کردم که در آفتاب تابستان هنوز غم باد میبارد
همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!