برای هر یک از ما شاید شیوه دست یافتن به حس شادکامی یکی از اصلی ترین سوالاتی باشد که در پی پاسخ آن میگردیم. سوالی که ابعاد مختلفی از زندگی ما را درگیر خود میکند.
شاید اگر به سنین میانسالی برسید این سوال خود را با شدت بیشتری به شما تحمیل خواهد کرد. میانسالی زمانی است که ما به دستاوردهای خودمان فکر میکنیم واز خودمان میپرسیم آیا به خوشبختی دست یافته ام یا نه؟ شاید یکی از علل بحران میانسالی همین سوالها باشد.
حالا در این پست قصد ندارم که نظرات خودم را به اشتراک بگذارم. بلکه سعی دارم شما را متقاعد کنم فایل صوتی ای را که در این جا میبینید گوش کنید. برای خود من شنیدن این سخنرانی از دکتر مکری یکی نقاط عطف فکری ام در ارتباط با فهم موضوع شادکامی و خوشبختی بود.
شادکامی، خوشبختی و رضایت از زندگی - قسمت هفتم از پادکست بازتاب
معمولا وقتی در حوزه حس خوشبختی صحبت میشود روانشناسی زرد و داستانهایی از دکتر شریعتی و پروفسور سمیعی در ذهن ما شکل میگیرد. اما نکته جالب این سخنرانی این بود که به جای این که نظرات شخصی سخنران را بشنویم با یک تحقیق آکادمیک و بررسی چندین مقاله جدی در این حوزه روبرو هستیم. سراسر سخنرانی ارجاعاتی است به مقالههای اکادمیکی که در این حوزه نوشته شده اند. پس باید آماده باشید که تعدادی اصطلاحات تخصصی آماری بشنوید. اما ندانستن این اصطلاحات به فهم مطلب آسیبی وارد نمیکند.
به نظرم می توانید ادامه این یادداشت را نخوانید و پادکست را گوش دهید. این پادکست تاثیر به سزایی در سرنخهای تفکرات من داشت. در ادامه من سعی می کنم که مهمترین سرفصل های این سخنرانی را لیست کنم.
ابتدای سخنرانی از یک تمثیلی استفاده میشود که مانند رمان قتل درقطار سریع السیر شرق نوشته آگاتا کریستی می توان دوجور اتفاقات دنیا را تعبیر کرد. پوارو یا باید یک نفر ناشناس را به عنوان قاتل شناسایی کند و یا بگوید که داستان خیلی پیچیده است و همه مسافران قطار قاتل هستند.
واقعیت این است که در کار علمی و آکادمیک نمی توان یک قاتل (یا یک منبع اشکال) پیدا کرد. در نهایت عوامل بسیار پیچیده و در هم تنیدهای در حس خوشبختی ما تاثیر دارند. مثلا اگر منتظر هستید که یک ژن یا یک هورمون جواب همه سوالها باشد باید بگویم که این انتظار شما براورده نخواهد شد.
بعد وارد تحقیقاتی میشود که حس خوشبختی آدمها را از خودشان میپرسد. و در کمال تعجب بیشتر آدمها حس خوشبختی خوبی دارند. حتی در جوامعی که از لحاظ توسعه یافتگی عقب هستند. این که ما فکر میکنیم (علی الخصوص در جوامع کمتر توسعه یافته) همه احساس بدبختی می کنند این خلاف یافتههای تحقیقاتی است. نکته جالب تر این که ظاهراْ این حس با توسعه جوامع خیلی بالاتر نمیرود.
یکی از واضح ترین مسائلی که در کم شدن حس خوشبختی تاثیر دارد، اختلالات روانی است. این اختلالات به وضوح حس خوشبختی را کاهشمیدهند. اما دلیل همان اختلالات چیست؟ این سوال به اندازه همان سوال قبلی سخت است؟ همه مسافران متهم به قتل هستند.
تحقیقات نشان میدهند که حس خوشبختی با افزایش درآمد بالا میرود. پس پول خوشبختی می آورد. اما نشان می دهد تا یک سطح در آمدی سرعت رشد احساس خوشبختی بسیار زیاد است. این سطح در آمدی چیزی نزدیک به ۱۰۰۰ دلار در ماه است. اما بعد از این در آمد، را بطه لگاریتمی پیدا میکند. یعنی چه؟ یعنی از اینجا به بعد اگر ۱۰ درصد احساس خوشبختی شما بخواهد اضافه شود، در آمدتان باید ۱۰ برابر شود. یعنی شما خیلی خیلی باید در آمدتان زیاد شود تا کمی به احساس خوشبختی تان افزوده گردد.
پس شاید بتوان گفت که پول خوشبختی میآورد ولی تا یک حدی و نه همیشه.
ظاهرا حس خوشبختی را میتوان به دو دسته و هدونیک (Hedonic) و یودامونیک (Eudaimonic) تقسیم کرد.
خوشبختی هدونیک مدلی است که شما همیشه در حال خندیدن و شادی هستید. همیشه آهنگ شاد گوش میکنید. پایه همه فعالیتها هستید. پر از شور زندگی. گاهی اوقات ممکن است به شما بگویند الکی خوش.
در مقابل مدل یودامونیک شاید زیاد نخندید ولی در زندگی موضوعاتی دارید که به آن معنا میدهند. کسانی دارید که به شما عشق می ورزند و شما به آنها حس تعلق دارید.
به نظر شادکامی هدونیک خیلی تحت تاثیر اختلالات روانی هست و خیلی هم قابل یادگیری نیست. اما شادکامی یودامونیک را میتوان به دست آورد و کمتر تحت تاثیر اختلالات روانی هست.
یک تحقیق انجام شده که آدمهایی خوشبیاری داشته اند و در لاتاری برنده شده اند و آدم هایی که بدبیاری بدی داشته اند مثلا در حاثه ای ویلچر نشین شده اند را در طول زمان با هم مقایسه می کند. در بدو خوشبیاری و بدبیاری حس شادکامی بسیار تحت تاثیر قرار گرفته اما بعد از یکی دو سال آدمها به همان سطحی از شادکامی که قبلا داشته اند رسیده اند. خوشبیار ها زودتر برگشته اند به جای اول و بدبیارها دیر تر. انگار ما یک نقطه ثابت داریم که بالا و پایین روزگار ما را از آن دور میکند ولی در نهایت ما به همان نقطه باز میگردیم.
خبر بد این که اتفاقات خوب زودتر فراموش میشوند و اتفاقات بد بیشتر ما را از حس شادکامی مان دور میکنند
تحقیقاتی مشابهی که در مورد آدمها بعد از ازدواج یا بعد از از دست دادن همسر انجام شده است همین الگو را نشان میدهد. چه بعد از ازدواج و چه بعد از از دست دادن همسر آدمها به همان نقطه قبلی شادکامی باز میگردند.
در اینجا این سوال مطرح میشود که خوب حالا این نقطه ثابت ما کجاست؟ می توانیم آن را عوض کنیم ؟ یا بخشی از سرشت ماست. چه عواملی روی آن تاثیر دارند؟
ظاهرا یک کیفیتی در ما هست به نام روانرنجوری یا نوروتیسیزم (Neurotisism) که توان ما برای واکنش به عوامل استرسزا است. و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامیهای کوچک را به یأس شدید تعبیر کنیم. این یکی از صفات بنیادین شخصیتی است و تاثیر به سزایی در نقطه ثابت شادکامیما دارد.
به نظر میرسد که ما مجموعهای از صفات (خلق) مثبت و منفی هستیم. این طور نیست که صفات مثبت و منفی در ما به صورت طیف باشند. بلکه در لحظه میتوانند صفات مثبت و منفی حتی متضاد در ما وجود داشته باشند. این خبر خوبی است برای ما، خصوصا دانستن این که تمرکز روی صفات مثبت، به صورت خودکاری باعث تضعیف صفات منفی میشود. به عبارت دیگر میتوان روی توسعه صفات مثبت تمرکز کرد و نه روی اصلاح صفات منفی. تضعیف هم به این معنا که ممکن است مشکلات را حل نکند ولی آنها را از حالت بدخیم خارج میکنند.
حال به تعدادی از صفاتی که روان رنجوری ما را کنترل و بهبود میدهند یا بدتر میکنند می پردازیم.
حسادت یکی از مهمترین سازههای نوروتیسیزم است. این حس یکی از قدیمی ترین احساساتی است که بشر تجربه کرده است. اصلا مفهوم چشم زخم و جادو برای این به وجود آمده اند تا حس حسادت بشر را ارضا کنند. جادو و طلسم نیامده تا به شما چیزی را بدهد آمده اند تا چیزی را از دیگری که ما به او حسادت میورزیم بگیرد و او را به خاک سیاه بنشاند.
گاهی اوقات حسادت کمک میکند که پیش رفت کنیم اگر به صورت انگیزه برای تلاش برای رسیدن به هدف استفاده شود.
این حس به حدی عمیق است که ممکن حتی بین نسلها هم وجود داشته باشد. برای مثال شاید یک علت خاموش کردن کولر به دست پدرها به خاطر حسادت بین نسلی باشد.
شوپنهاور از این حس با اصطلاح شادن فرویده (Schadenfreude) یاد میکند. یعنی پیدا کردن لذت در بدبختی دیگران. برای مثال حتی در متون مذهبی هم یکی از لذات بهشتیان تماشای عذاب اهل دوزخ ذکر شده.
در کل حسادت یکی از مهمترین صفات تاثیر گذار در روان رنجوری است.
یکی از بهترین توصیههایی که در این پادکست میشود این است که تجربه کردن بسیار بسیار بیشتر از داشتن مال و اموال در حس شادکامی و کاهش روان رنجوری تاثیر مثبت دارد. شاید یک دلیل آن اینست که شما میتوانید بدون برانگیختن حسادت منفی دیگران ساعتها در مورد تجربه خود صحبت کنید و حتی برای دیگران الهام بخش باشید. درمقابل شما نمی توانید در مورد ماشین مدل بالای خود صحبت کنید مگر این که همه از شما بدشان بیاید.
این جمله از فیلم کازابلانکا به همین اشاره میکند که تجربیات ما هستند که برای ما میمانند.
شاید مهمترین نکته ای که من از این سخنرانی برداشت کردم این است که سرمایه را خرج تجربه کنم و جمع آوری مال و اموال اینقدر در طولانی مدت در شادکامی تاثیر ندارد.
یکی از ابر سازههای روانرنجوری دلزدگی، ملال یا خسته شدن است که همه در زیر کلمه Boredom قرار میگیرند. این که ما ندانیم چه می خواهیم بکنیم و یا این که دلخوشی و مشغولیت نداشته باشیم دچار ملال میشویم. این ملال ظاهرا زیر ساخت بسیاری از چالشهایی است که ما در حوزههای مختلفی از زندگی تجربه میکنیم. حوزه کاری، زناشویی، دوستی و...
ظاهرا در حوزههایی ممکن است ابتدا ما دچار ملال شویم و بعد موضوعات دیگری را مقصر بدانیم. مثلا در روابط زوجها ابتدا دلزدگی در روابط جنسی پدیدار میشود و بعد مشکلات دیگر به صورت روبنا خود را نشان میدهند. شاید صرفا مشکل تعداد زیادی از زوجها صرفا ملال و دلزدگی در رابطه جنسی است و نه دیگر بگو مگو ها.
دو عامل آدمی را از ملال نجات میدهد اول داشتن دلخوشی. هر کسی باید به دنبال دلخوشی خودش باشد. و دوم تجربه هایی که داریم. برای مثال پیشنهاد میشود که زوجها به جای خرج مال و منال زندگی روی تجربههای مشترکشان تمرکز کنند.
یک مثال جالب که میشنویم این است که زوجهایی که حتی تجربههای مشترکی مانند قمار یا دزدی با هم دارند رابطه پایدارتری نسبت به زوجهایی بدون تجربه مشترک را دارند.
همه مواردی که گفته شده ظاهرا در مقابل تلاشگری برای کاهش روان رنجوری یک مرحله پایین تر هست. انگار که تلاشگری در لیگی بالاتر از همه نکات قبلی است که گفته شد.
به قول دکتر مکری شاید کسی نه تجربه عجیب و قریبی داشته باشد و نه چیز دیگری ولی تلاشگری دارد بسیار در حس مثبت به زندگی از خیلیها جلوتر باشد.
به صورت ساده تلاشگری یعنی یک لذت کوچک و زود دسترس را به نفع دستاوردی بزرگتر و چالشیتر رها کردن.
در ادامه دکتر مکری نشان میدهد که طبق تحقیقات انجام شده تلاشگریای که بر مبنای تجربه قبلی و نه بر اساس تلقینهای روانشناسی زرد به دست آمده، بسیار در موفقیت تاثیر دارد.