در این پست قصد داریم تا اشاره ای کوتاه به مفهوم مقیاس شدن برق آسا بکنیم و ارتباط آن را با جریانی که پولهای بسیار هنگفتی را روی استارتاپها سرمایه گذاری میکند بررسی کنیم. بیشتر محتوای این نوشته بر اساس ویدئوی زیر است که در یوتیوب در دسترس است.
اصطلاح Blitzscaling بر اساس نوع جدیدی از حمله که آلمانیها در جنگ جهانی دوم اختراع کرده بودند شکل گرفته است. آلمانیها در حملههایی که به Blitzkrieg معروف شده بود. در حمله ای برق آسا، نیروها با حمل کمترین تجهیزات و پشتیبانی با سرعت بالا به خطوط دفاعی دشمن حمله کنند و تا حد ممکن پیشروی انجام میکنند که حتی خطوط دفاعی پشت جبهه دشمن را هم فتح کنند. این حمله ها یک قمار بزرگ است یا شما موفق به غافلگیری و تصاحب خطوط پشت جبهه دشمن می شوید و یا این که دشمن شما را که بدون تجهیزات و پشتیبانی درست حسابی در منطقه اش قرار دارید قتل عام خواهد کرد.
کلمه Blitzscaling توسط هافمن (مدیر عامل لینکدین) اختراع شده و فلسفه اش این است که شما با پذیرش ریسک سرمایه خود را خرج از میدان به در کردن رقبا کنید و با سرعت هر چه تمام تر بازار مشتریان را ازآن خود کنید. در این فلسفه گفته میشود که شما اصلا در مراحل اولیه نباید از خودتان بپرسید که آیا کسب و کار من سود ده هست یا نه؟ باید بپرسید من چطور می توانم کل بازار را از آن خودم کنم - و وقتی کردم - حالا یک راهی برای در آمد پیدا خواهد شد.
به صورت کلاسیک برای خلق ثروت ما معمولا یک راه به نظرمان می رسد. یک کسب و کار را شروع کن تا به سود دهی حداقلی برسد و بعد سعی کن کسب و کار را قدم به قدم توسعه دهی و به سود بیشتری برسی و آرام آرام پیشرفت کن.
اما روش دیگری هم وجود دارد. یک راه برای از دست دادن پول پیدا کن. تعداد مشتریانش را بیشتر کن وقتی به اندازه کافی مشتری پیدا کردی سعی کن راهی پیدا کنی که درآمد داشته باشی. البته یک شوخی وجود دارد که قدم آخر ممکن است نیاز نباشد. ایده این است که اگر شما به سرعت بتوانید که کسب و کار و مشتریان خود را توسعه دهید، مستقل از این که ضرر ده هستید یا سود ده، شرکت شما ازرش پیدا خواهد کرد.
روش اول کسل کننده است و روش دوم چیزی است که در دره سیلیکون محبوبیت پیدا کرده است. در این روش وقتی شما همه بازار را بگیرید و رقبا را از میدان به در کنید. در مقطعی هزینه گرفتن مشتری جدید کاهش پیدا میکند و شما خواهید توانست سرویسهایی را که قبلا با سوبسید به کاربران میدادید را با قیمت واقعی و بالاتر ارائه کنید تا به نقطه سود دهی برسید.
منطق اقتصادی این روش این است که حضور در موبایل صدها میلیون نفر اینقدر ارزش دارد که برای آن بتوان میلیاردها دلار خرج کرد. در کنار آن به خاطر پایین بودن نرخ بهره، سرمایه گذارها حاضرند که وارد سرمایه گذاری خطر پذیر شوند که اگر ۱۰ تای آن شکست بخورد، سودی که از یک موفق نصیب آنها خواهد کرد جبران همه شکستها را خواهد کرد.
در دنیای فعلی استارتاپها بیشتر اسمهایی که ما می شنویم ضررده هستند ولی قیمت گذاریهای نجومی روی آنها اتفاق میافتد برای مثال استارتاپ دلیوروو (Deliveroo ) یک شرکت استارتاپی در لندن است که حساب سود زیان آن را در تصویر زیر را میتوانید ببینید:
این شرکت در هر سال تقریبا ۳۰۰ میلیون دلار ضرر ده بوده است. اما نکته جالب این است که با این که در آمدش رشد ۵ برابری داشته است اما توانسته میزان ضرر را ثابت نگه دارد. میتوان امیدوار بود که بعد از چند سال بتواند این تعادل را به سمت سوددهی برگرداند.
هر نوع کسب و کاری را نمیتوان با مدل Blitzscaling توجیه کرد. باید کسب و کاری باشد که اثر شبکه ای داشته باشد. به این معنا که زیاد شدن کاربرانش به موفقیتش کمک کند. مثلا برای این که ebay موفق شود باید میلیونها کاربر داشته باشد که برای همه معنا دارد باشد که از آن استفاده کنند. یا مثلا Uber باید تعداد کافی کاربر داشته باشد که برای رانندهها ارزش داشته باشد که در هر شهری حضور داشته باشند.
در همین راستا اثر شبکه ای کمک می کند که برنده مسابقه تسخیر بازار بقیه رقبا را کامل از میدان به در کند و همین انگیزه ای است که برای گرفتن بازار و کنار زدن رقبا پول زیادی را به فنا داد.
وقتی شرکت Airbnb به دنبال جذب سرمایه بود، اولین شرکتی نبود که در زمینه اجاره کوتاه مدت کار می کرد شرکت هایی مانند VRBO پیش از آن در همین زمینه فعالیت داشتند. اما Airbnb شرکتی بود که به یمن تزریق سرمایه توسط سرمایهگذاران توانست که سرویسهایش را ارزان تر به مشتری برساند و در کنار آن خرج تبلیغات بکند. جالب این است که در سال ۲۰۲۰ که به بورس عرضه شد به خریداران سهام هشدار داده شد که ممکن هست هیچگاه این کسب و کار سود ده نشود. و جالب تر این که در روز عرضه ارزش گذاری ۱۰۰ میلیارد دلار را رد کرد.
آمازون ۹ سال پس از تاسیس توانست اولین سال سوددهی را تجربه کند. ولی هم اکنون پنجمین شرکت پر ارزش بورس است.
در مقابل این نمونه های موفق نمونههای دیگری هم هستند که یک شکست کامل بودند. Moviepass یک سرویس اشتراکی بود که ماهانه پول ثابتی را میپردازید که هر فیلمی را بتوانید در سینما ببینید. در امریکا قیمت متوسط هر بلیط ۹ دلار است و این سرویس تقریبا ۱۰ دلار در ماه حق عضویت داشت. به وضوح کسی که دو فیلم در ماه میدید کاملا انگیزه داشت که از این سرویس استفاده کنده. این سرویس به سرعت در دوران کرونا به ورشکستگی رسید.
شکست دیگر شرکت WeWork بود. کارکرد شرکت اجاره فضای کار اشتراکی به استارتاپها و شرکتهای کوچک بود. WeWork برای بدست آوردن مشتری جدید سوبسیدهایی در حد یک سال اجاره رایگان به مشتریان جدیدش میداد. این شرکت در سا ۲۰۱۹ گفته میشد که ارزشی معادل ۴۷ میلیارد دلار دارد. نکته اول این که معلوم نبود در مورد این کسب و کار چه وجه خلاقانهای وجود دارد. در این مدل کسب و کار نه اثر شبکه ای و نه قابلیت نرم افزاری ای وجود داشت که Blitzscaling را توجیه کند. اما ظاهرا این تب رشد باعث سرمایه گذاریهای نجومی روی WeWork شد. در نهایت الان که این مقاله نوشته میشود ۹۹.۹٪ قیمت سهام این استارتاپ سقوط کرده است. یک شکست کامل!
به نظرم میرسد که ما در عصر طلایی استارتاپها زندگی کرده ایم. دورانی که استارتاپها سرویسهایی با سوبسید به ما ارائه می کنند. با پولی که سرمایه گذاران خطر پذیر در اختیار آنها قرار داده اند سرویسهای بهتری به ما میدهند. دیر یا زود ممکن است که این ماه عسل به پایان برسد. یا پول سرمایه گذاران به ته دیگ خواهد رسید و یا این که بعد از گرفته شدن بازار توسط هر یک از استارتاپ ها برای سود ده بودن مجبور به گران کردن سرویسهای خود خواهند بود. باید دید و صبر کرد!