چند هفته پیش چند تا دانشجوی کارشناسی دانشگاه سابقم از من برای گرفتن راهنمایی دعوت به عضویت توی یه گروه کوچیک کردن...به جز من چند تا آدم دیگه هم دعوت کرده بودن که بعضیشون اومده بودن و بعضیشون هم چون رایگان باید کار میکردی نیامدند...
به هر حال...یکی از آدمهایی که توی اون جمع بود از فارغ التحصیلهای یکی دو سال قبل من و اینجور که بعدها فهمیدم خودش و دوستانش میگویند خفن است...
بهر حال توی این نوع جمع ها باید تا حدی بالای منبر رفت و تجربه و نصیحت کرد...من خودم آدم نصیحت شنویی نیستم راستش و بنظرم اگه کسی هم بشنوه در بهترین شرایط یکی میشه مثل همونی که بهش گوش میداده...ولی بالاخره یک داستانی داشت زندگی تحصیلی ام که برای اون جمع گفتم...و خب نتیجه هایی که فکر میکردم برام مفید بوده...
از منبر که میومدم پایین، آن آدم خفن تمام تلاشش را میکرد تا اثبات کنه من درست نمیگم..در حالی که من نیازی به اثبات درست بودن حرفم نداشتم...ولی هدفی که پشت این بحث در دایره واژه های محترمانه داشت این بود که بگه دستاوردت چیز مهمی نیست...معدلت هم به خوبی من نبوده...دانشگاهی هم که من خوندم خیلی خوب بوده...تو ارشد خوندی و من مستقیم دکترا...تو دانشگاه الف خوندی ولی دوست من توی همون کشور، دانشگاه کمبریج رفته که بنظر خودم خیلی بهتره...دانشگاه الف دانشگاه خوبی نیست و من و دوستام خوبیم...
دروغ چرا؟ حتا با اینکه اون موقع ده سال بود این اخلاق را از استاد و دانشجوی دانشکده برق دانشگاه صنعتی اصفهان میدیدم باز هم عادت نکرده بودم...پیش خودم میگفتم من که مایلها از امریکای او و ایران دانشجوهای پای منبر دورم چرا اصلا دوباره این بحث فرسایشی را ادامه بدم...سریعا تسلیم شدم و گفتم بله حق با شماست و از آن جمع خداحافظی کردم...در بحث با استادها..معمولا استادهای دانشکده ما هزار دلیل برای نفهمیدن و مشکل داشتن خود دانشجو میگفتند و هزار و یک دلیل برای خوب بودن و اینه دق کردن خفن هایی که هوایشان را داشتند...اگر هم یک درس از ده سال پیش یادم مانده باشه همون نقد ناپذیری و غیرقابل گفتگو بودن استادهاست...راستش در آن آدم خفن هم روحیه استادی میدیدم...
چند ثانیه بعد گویی ناراحت شده بود و از من عذر خواست...وانمود کردم منظورش را نفهمیدم و مشکلی ندارد و اصلا حوصله ندارم...ولی با خودم باز فکر کردم که چرا باید این بنده خدا این کار را بکنه و چرا پشیمون بشه؟
چند روز بعد کارگاهی اجباری توی دانشگاه رفتم...برای EDI که فارسی اش دفتر برابری، تنوع و همه شمولی هست...کارگاهی برای مقابله با بایاس غیر ارادی...برام جالب بود که خود بریتیش ها زدن عبارت «فقط دانشجوهای کمبریج و آکسفورد» و هر نوع مشخص کردن جنسیت، نژاد یا دین رو توی آگهی استخدامی ممنوع میدونن....بعدها وقتی رتبه به روزتر دیدم دانشگاه خودم رو توی دوره دکترا و توی رشته خودم بهتر از دانشگاه هایی که اون میگفت دیدم...ولی همه اینها سوال را برام نگه میداشت...اصلا فرض بگیر من پیام نور ملایر میخونم یا آزاد علی آباد کتول...دوست نداشتم با رتبه دانشگاهم پز بدم یا اینکه اونو چماقی کنم برای اثبات حرفم...یا تخریب بقیه...
راستش ذهنم برگشت به سالها قبل...زمانی که توی همون دانشکده درس میخوندم...استاد مخابرات یک و اف پی جی ای داشتیم که سمپادی بود و از مدافعان سرسخت سمپاد و هر چیزی که تهش نخبگان و درخشان بود...توی بسیج و این جور چیزها هم فعال بود...همیشه با همین ادمها گرم میگرفت و مثلا هر سال به دانشجوی رانتی که غیرقانونی با رشته بی ربط و بدون کنکور دو رشته ای (برق و حقوق) میخوند میگفت امسال دیدار آقا رفتی...یادم میومد اون استاد و تیمش معمولا گزینش داشتند اون هم نه علمی بلکه بیشتر عقیدتی سیاسی..یعنی شما برا یه کاراموزی زپرتی باید به یکی میگفتید سفارشتون را بشون بکنه تا باز هم بگه نه...بعد دانشجوهای جامعه اسلامی و بسیج و دوستان با سه ترم مشروطی در کنار دو تا بچه خرخون بی تفاوت (که عریضه خالی نباشه) جذب میشدند...
از قضا یکی از اعضای تیم اون استادها، استاد همین خفن قصه ما بود...راستش درباره تیم میشه تقریبا کل گروه مخابرات اون دانشگاه رو توی همون تیم دید...اونها حتا وقتی میخواند برای تایید اخراج دانشجوهای مخالفشون نامه بنویسند هم دسته جمعی مینویسند...
نکته ای که در خفن بودن آن خفن بود این بود که از تقولیت در خانواده ای مذهبی و نسبتا پولدار دیده به جهان میگشاید در یکی از مدارس با عنوان امام باقر/صادق/رضا و.... وارد میشه و بعد هم راحت وارد سیستم تیزهوشان میشه...اونجا هم یه المپیاد و با داشتن امکانات فول اچ دی در حد لالیگای سمپاد میاد همون دانشگاهی که امثال من غیر خفن کند هوش با بدبختی اومدیم...با پروفایلهای یاحسین و یا مهدی دلی از استادان مذهبی میرباید و استادانی که میدانستند دانشجوی مورد نظر «خودی» هست اونو به تیم پژوهشیشون راه میدادند...درس ارشد که گرفتن یه دونه اش برای ادمهای عادی مجاز بود برای او تا شیش تا مجاز میشه و جایگزین درسهای زوری دیگه میشه...مقاله هم مینویسه ولی با ده تا نویسنده همکار...
نتیجه دیدن همه این قله های خطی میشه یه ادم خفن که البته بلده جلوی هر ادمی چجوری رفتار کنه...نتیجتا ایشون دانشگاه خفن میره و مسیر خفن بودن رو خیلی هموار و خطی طی میکنه...
میدونید اصلا بحثی هم که داشتم این بود که جدیدا از دوستام شنیده بودم استاد خ و استاد ن و استاد ح و خانم دکتر ح س به خاطر دشمنی با امریکای جهانخوار توصیه نامه نمیدن...ولی گویا همه اینها به خفن مذهبی ها میداند...شاید چون مثل ما نمیروند ملحد بشن و یکی دو تا نماز با دانشجوهای چپ با شورت و تاپ در اعتراض به اسراییل میخونن...مهم نیست...
به مسیر غیرخفنهایی مثل خودم نگاه میکنم که از مدرسه هایی اون کله شهر با اسم منطقه یک...باید معلمی میداشتیم که نصف کتاب را با بهانه «شما نمیکشید» درس نده و بعد در کنار نمونه دولتی و تیزهوشانی منطقه دو و سه و شاهد ایثارگر و بچه استاد امتحان بدیم...
یاد این افتادم که وقتی برای راهنمایی دانشجوهای صفری (نو ورود) میرفتم به هر کدومشون زنگ میزدم میگفت سهمیه دارم نمیام ثبت نام بابام میبرتم شریف و تهران...تازه انهایی هم که ماندند صدی هشتاد تا حزب اللهی و بسیجی...
ما قاچاقی بالا اومدیم...شاید نباید هم میومدیم...شاید واقعا دنیا جای آدم های خفن هست...شاید زندگی فقط برای خوشگلها و پولدارهاست و ما آمده ایم تا وقتی آنها رد میشوند دهان خود را باز کنیم...شاید ما اومدیم استادیوم خالی نباشه...
با خفن ها که نمیشه و نمیخوام جر و بحث کنم ولی فکر کنم خیام خوب با خودِ خدا در این باره دعوا داشته...
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود؟
ور نیک نیامد، این صور عیب کهراست؟