به نظر میرسد روانشاد مریم میرزاخانی یک الگوی واقع بینانه حتا برای زنان ایران هم نیست...به گفته خودش در خانواده ای سطح بالا در تهران با پدری مهندس که یک موسسه آموزشی توپ داشت و دارد بدنیا آمد...بعد هم سمپاد رفت...بعد هم شریف بعد هم استنفورد...جایزه فیدز را با یک تیم که غیر از خودش بقیه مرد بودند گرفت...آن آخوند رییس سمپاد (حجت الاسلام اژه ای) هم برایش قرآن میفرستد آمریکا و میپذیرد و باز هم به سبک خودش زندگی میکند...تمام مسیر خطی هست با چاشنی انطباق با محیط به فراخور زمان و مکان...یک کسی که از دولتی ملایر برود پیام نور شهرش و بعد مثلا ریاضی سنندج بخواند و دکترای دانشگاه باهنر و با امکانات یک دهم او، تازه اگر مرد باشد که جنسیت بی کلاس و بی ارزشیست و اگر مجبور باشد شب ها با یک پراید برای چندرغاز کار هم بکند ساختمان به اسمش میشود؟ او زن خوب یا بدی نبود..یک برنده بود...پدرش هم میگفت الگو و اسوه نیست..سخنرانی اش در رعد هست که گفت دخترم را بت نکنید...بروید مثل او بسازید..شاید اولین بار است یک پولدار حرف درست میزند...ولی ما دوست داریم سینه بزنیم..فکر کردن سخت است.
گزارشی از ایران وایر که به نقل از فیس بوک علی آزادان است روایتگر سرنوشت همکلاسی های خانم میرزاخانی است. شگفت آور است که بسیاری از آنان هنگام ورود یا خروج از ایران مشکلاتی داشته اند و حکم های زندان بلند مدت گرفته اند...با شناختی که از هم تیپ های خانم میرزاخانی و مدرسه فرزانگان و آدمهای آن شکلی دارم یقین دارم همان سالها شوهرش را خدمت حاج آقا اژه ای می آورده تا مسلمانش کند و قرآن که در کره مریخ هم به لطف مسلمین چاپ میشود را حاج شیخ از ایران به آمریکا ببرد تا حاج خانم بخوانند و کوچکترین واکنشی به اتلاف عمر همکلاسی های خود ندهند...تا مبادا از جایزه فیدز عقب بیوفتند...این تیپ آدم ها انسانهای ارزشمندی اند به دلیل خدمات علمی و پژوهشی...اما علم یک جنبه از زندگی یک انسان است..نه همه آن...نمیتوان یک نفر را تا مرز الوهیت بالا برد و بعد تمام کارهایش را الگو برداری کرد تا در بهترین شرایط کپی همان فرد تولید شود...روان این انسان شاد ولی برای من یکی الگو نیست و نخواهد بود...چون اصل الگو ساختن دشمن خلاقیت و فکر است...نبود هم نمیخواستم یک آدمی باشم که با آخوند و غیر آخوندش انطباق پیدا کنم و هیچ چیز برایم مهم نباشد...شاید این یکی را چون مدرسه عادی بودیم یاد نگرفتیم...