فرض کنیم شخصی به نام "علیرضا" این سؤال را پرسیده که:
"بودن در لحظه حال یعنی چه و به چه کار من میآید؟"
جواب: علیرضا برای وارد شدن دقیق به این موضوع روی سؤال زیر تعمق کن:
"چه چیزی منِ نیما رو از توی علیرضا متمایز میکنه؟"
نیاز هست تا برای ادراک عمیق این موضوع کاملاً دقت و تمرکز کنی.
یکبار اسم خودتو همینالان با خودت تکرار کن.
"علیرضا"
وقتی این اسم رو گفتی حقیقتاً به چه چیزی در درون وصل شدی؟
این "علیرضا" چیه در درون تو؟
وقتی میگی علیرضا دقیقاً به چی داری اشاره میکنی؟
وقتی تو میگی "علیرضا" و من میگم "نیما" داریم به چه چیزی اشاره میکنیم؟
کمی روی این سؤال عمیق شو.
وقتی روی این سؤال، خوب و عمیق متمرکز بشی متوجه میشی که جفتمون داریم به «حافظه» اشاره میکنیم و حافظه هم یعنی، "گذشته" درواقع تمام چیزی که ما از خودمون میدونیم مربوط به گذشته است و وقتی میگم "من" درواقع دارم به یک عالمه گذشته وصل میشم.
این نیما و علیرضا صرفاً مجموعه درهمپیچیده و عظیمی از اتفاقات گذشته هستند که مثلاً وقتی میگی علیرضا، وصل میشی به این مجموعه اتفاقات ریزودرشتی که در گذشته رخ داده و وقتی من میگم نیما وصل میشم به مجموعه اتفاقات گذشته خودم، درنتیجه وقتی من و تو به هم میرسیم درواقع دو حافظه یا بهتر بگم دو گذشته باهم ملاقات میکنند و گذشته هم میدونی یعنی چی؟ یعنی "فکر" یعنی "تصویر".
وقتی نیما و علیرضا باهم روبهرو میشن درواقع دو تصویر یا دو فکر باهم روبهرو شدند.
علیرضا: خب من چه چیز دیگهای جز اون گذشته میتونم باشم؟ خودم که فکر میکنم فقط همونم و با همون تعریف میشم.
-بیا یک امتحان ساده کنیم، همین حالا فقط برای یک ثانیه به هیچچیزی فکر نکن. یا به عبارتی به اون جریان گذشته که علیرضا بودنت ناشی از همون هست وصل نشو.
امتحان کن.
ببین تو در این یک ثانیه به هیچ تصویر یا فکر یا گذشتهای وصل نشدی ولی از طرفی غیب هم نشدی و همچنان اینجا بودی؛ و سؤالی که پیش میاد اینه که:
"در این یک ثانیه تو چی بودی؟"
کار پیچیدهای نیست خودت بهطور عملی تجربش کن.
علیرضا: بعد از چند باری که امتحان کردم فکر میکنم برای یکی دو ثانیه تونستم این چیزی که میگی رو تجربه کنم. درسته گویا من در اون دو سه ثانیه نبودم و محو هم نشدم. جالبه انگار "بودم ولی نبودم."
-درسته تو بودی ولی "علیرضا" نبود. (یکم رو همین جمله فکر کن)
در اون وضعیت یعنی در وضعیتِ حضورِ کامل در لحظه حال، چون عامل «توجه» از اون مجموعهیِ عظیمِ افکارِ گذشته و آینده که سالها به اون چسبیده بود آزاد میشه، درنتیجه اتفاقی که میوفته مثل اون مثال خیلی معروفه که «توجه» ناگهان از تصاویر روی پرده سینما برداشتهشده و متوجهیِ خودِ پرده سینما که سالها به خاطر توجهیِ بیشازحد به تصاویر، ظاهراً ناپدید شده بود برمیگرده. باید متوجه باشی که «وجود تصاویر "فقط" به خاطر پرده نمایشه» البته «ماندن» در این وضعیته که مهمه و منجر به این میشه که از این همهویتشدگی شدید با این توهمِ شخصِ محدود یعنی "یکی پنداشتنِ خودت با تصاویرِ روی صفحهنمایش" آزاد بشی.
درنتیجهیِ ماندن در لحظه حال (یا درواقع همان نبود افکار) که برای یکی دو ثانیه تجربهاش کردی این علیرضا که صرفاً محتوای آگاهی یا همون مجموعهای از تصاویرِ رویِ پرده نمایش است، محو شده و آنچه باقی میمونه پرده نمایش یا آگاهی است، یعنی همون پرده نمایش یا آگاهیای که همیشه وجود داشت اما بدلیل همهویتشدگی با تصاویر، ظاهراً در حجاب رفته بود.
حالا یکبار دیگه به این سؤال رجوع کن:
چه چیزی منِ نیما رو از توی علیرضا متمایز میکنه؟
حالا لطفاً دقت کن که با توجه به مطالبی که گفته شد اگر من و تو "دقیقاً، کاملاً و حقیقتاً" در «لحظه حال» باشیم و به اون مجموعه ماجراها و اتفاقاتِ گذشته وصل نشیم دقیقاً در این لحظه چی هستیم؟
آیا در این صورت در این «لحظه حال» تمایزی بین من و تو باقی میمونه؟ اصلاً نیما و علیرضایی باقی میمونه؟
تفحص خویش
کانال تلگرام تفحص خویش